قصه تلخ دانشگاههای افغانستان
دانشگاه پدیدهای مدرن است که برای رهایی خرد، تولید دانش و زایش اندیشه تاسیس شده است تا معرفت آدمی به افقهای گستردهتر عروج کند و او را به بینش و نگرش تازهای برساند. از این رو، پرسشگری و جستوجو امری ذاتی برای کار دانشگاهی است، و برای این کار ناگزیر است از محدودیتها فراتر رود و از مسلمات پیشینی عبور کند تا کشفهای تازه را ممکن گرداند. دانشگاه میکوشد سنگوارگی را از ساحت آگاهی آدمی کنار زند و پویایی و شکوفایی را به آن بازگرداند. مهمترین تحولاتی که در زندهگی امروزۀ بشر دیده میشود، همه کموبیش دستاورد دانشگاه است. دانشگاه بود که پای بشر را به فضا باز کرد و حرکت به سوی دیگر کرات منظومه شمسی ما را آسان ساخت، و اینک میرود تا دورترین کرانههای کاینات را برای چشم و گوش ما دسترسپذیر کند.
دانشگاه در کشورهای جهان سوم اما قصهای متفاوت دارد. دستگاههای قدرت و گروههای عاشق سلطه سیاسی دانشگاهها را به سنگرگاه اعتقادات ایدیولوژیک خود تبدیل کردند تا اندیشیدن از میان برداشته شود و دانستن ناممکن گردد. آنان با تحمیل فضای بسته و سرکوب اندیشه، دانشگاهها را از روح اصیلشان تهی ساخته و به جسدی بیجان تبدیل کردند که تنها میتوان جنازهاش را بر شانهها حمل کرد. با اینهم نهاد دانشگاه علیرغم محرومیتها و محدودیتهای تحمیل شده پلی برای وصل شدن به جهان امروز بوده است و کارنامه آن در مقایسه با نهادهای کلاسیک آموزشی سزاوار دفاع و تمجید است.
آموزش قرون وسطایی، از نوعی که طالبان تجربه کردهاند و کشیشان در اروپا تجربه میکردند، دانشگاه را دشمن خود میپندارد و با آزادی اندیشه سر جنگ دارد؛ زیرا دانشگاه همانند آموزشگاههای قرون وسطی نیست که کارش پاسداری از توهمات کشیشان و انگارههای کاهنان باشد. آموزش قرون وسطایی هیچگاه به کشفی نرسیده و اندیشهای تولید نکرده است؛ زیرا از اساس خود سترون است. آموزشگاهی که ماموریت اصلیاش نهادینه کردن غرور کاذب و توهم دانایی است، آن هم دانایی درباره همه چیز، چه نسبتی دارد با تواضع علمی، اعتراف به ندانستن و تلاش عطشناک برای یافتن و فراگرفتن، که تار و پود کار دانشگاهی را تشکیل میدهد؟ دانشگاه همیشه در این دیار غریب بوده است و اکنون غریبتر از هر زمان دیگر است؛ زیرا کسانی که دشمن آزادی اندیشه و مخالف سرسخت نهاد دانشگاهاند اکنون بر سرنوشت آن تسلط یافته و پا بر گلوی آن نهادهاند. آنان تا خشکاندن کامل این چمن و تبدیل آن به شورهزار توهمات ایدیولوژیک خود به پیش خواهند تاخت. آنان همه توان خود را به کار خواهند بست تا کار دانشگاه ترویج شِبه علم باشد، نه علم، چیزی که در گذشتهها به آن جهل مرکب میگفتند. در این روزها قصههای تلخ فراوانی از دانشگاههای افغانستان میشنویم: استادان ورزیده یکی پس از دیگری کوچ میکنند، آنان که امکان مهاجرت ندارند زیر فشار و نظارت هستند، دختران و پسران با هراس قدم برمیدارند و محیط دانشگاهی دیگر جایی برای پرسیدن و فکر کردن نیست. دانشگاه به جولانگاه عناصر عقدهای و مدنیتستیز تبدیل شده و این شهر دانش به تسخیر بیابانگردان درآمده است. در روایتی آمده است که از پیامبر اسلام پرسیده شد: قیامت کی برپا خواهد شد؟ او پاسخ داد: آن گاه که پایلوچانِ برهنۀ گرسنۀ گوسفندچران در شهرها به گردنکشی و دستدرازی پردازند!