زنان و مساله آموزش؛ صد سال در جدال سنت و تجدد
درامد
ویل دورانت، تاریخنگار امریکایی (۱۹۸۱ – ۱۸۸۵)، سخنان ژرف و ارجمندی در باب فضایل و فواید آموزش دارد. این اندیشمند، در کتاب «برگریزان» که در واقع سخنان لحظات ویژه این نویسنده در باب دورههای مختلف زندهگی، دین، اخلاق، زنان، نژاد، جنسیت، آموزش، دانش، سیاست، هنر، تاریخ و در یک کلام، «کلام آخر درباره زندهگی، عشق، جنگ و خدا» است، «آموزش» را مایهای میداند که زندهگی را به کمال میرساند. از نظرگاه این اندیشمند، «آموزش به کمال رساندن زندهگی است». این فراز از گفتار پرمایه این فیلسوف نیکواندیش را میخوانیم:
«آموزشی ارزش بیشتری دارد که بر تن و روان، بر شهروند و دولت، بیشترین ممکنها را برای یک زندهگی هماهنگ فراهم بیاورد. سه شرط اصلی، آموزش را تعریف و اهداف آن را مشخص میکند: نخست، اشراف بر زندهگی از طریق سلامت، منش، هوش و فناروری؛ دوم، لذت بردن از زندهگی از طریق دوستی، طبیعت، ادبیات و هنر و سوم، درک زندهگی از طریق تاریخ، علم، دین و فلسفه» (دورانت، ۱۳۹۸: ۱۶۵). باور دارم که در فرایند خوانش این فراز از سخنان ویل دورانت، تأکید و فشاری را که روی «ممکنها» و «هماهنگ» صورت گرفته است، از نظر دور نمیدارید. در نظر این تاریخنگار، «دانش» معادل «قدرت» است. از منظر نظریه ویل دورانت، آموزش یکی از گوهرهایی است که آدمی را در مسیر به کمال رساندن زندهگی یاری میکند. وی در ادامه بحثهایش در مورد نقش، کارکرد و هدف آموزش، هدف نهایی آموزش را «انسانسازی» تعریف میکند. در نگرش دورانتی، «هدف آموزش بیش از پرورش دانشمندان، ساختن انسانها است» (همان، ۱۶۸). از این نظرگاه، هرانسانی ـ بدون تفاوتهای جنسیتی، فرادستی و فرودستی ـ برای ساختن خود، خانواده، جامعه و کشورش، نیاز دارد که بیاموزد و بیاموزاند.
صفر
در نگرش خداوندگار بلخ، به زبان داکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، «این شگفتی تبار آدمی»، «روح لطیف انسان، عالیتر» و فراتر از مرزبندیهای استفادهجویانه روزمرهاندیش و «جنسیتی است». از دیدگاه مولوی، «در مرتبه روح، تفاوتی میان زن و مرد نیست. آنها یک گوهرند و آن انسان بودن است»:
«لیک از تانیث، جان را باک نیست
روح را با مـــــرد و زن، اشراک نیست
از مونث وز مذکــــر بــرتـر است
این نه آن جان است، کز خشکوتر است
ای رهیده جـان تو از مـــا و مــــن!
ای لطیــــــفه روح اندر مــــــرد و زن!
مرد و زن چون یک شود، آن یک تویی
چون کـــه یکها محو شد، آنک تویی»
همینجا باید روشن شود که در مثنوی مولوی، دو نوع نگرش نسبت به زن وجود دارد: «سلبی» و «ایجابی». در نگرش نخست، مولانا روایتگر روح حاکم زمانه زندهگیاش است؛ یعنی نگاه حاکم روزگار زندهگیاش نسبت به «زن» را روایت میکند. ابیاتی از مثنوی که بهصورت تمثیل، فراچشم خواننده جلوهنمایی میکند، حکایتگر نگاه و نگرش زمانه مولوی نسبت به این موهبت الاهی (زن) است؛ اما نگرش «ایجابی»، دیدگاه مولوی تساهلگرا، اهل آشتی و انساندوست را نسبت به زن آیینهداری میکند. در این نگاه، ستایشها و توصیفهای مولوی از زن، جذاب و خواندنی است (زمانی، ۱۳۹۷: ۸۷۵ – ۸۷۸). به بیان آقای عبدالباقی گولپینارلی، مولویشناس مغفور ترک، «عارف چون او نمیتوانست در ابداع فکری خود، زن را نادیده بگیرد. او چون صوفیان باطنیّه، زنان را مخفیانه به اجتماعات نمیپذیرفت، بلکه بیپروا و آشکارا محصور ماندن زنان را کاری عبث میشمرد» (گولیپینارلی، ۱۳۸۴: ۳۲۷).
در نگرش مولانایی، آنچه اهمیت دارد، ذات و گوهر «انسان بودن» است. از این چشمانداز، انسانها بدون هرگونه تفاوت و تمایز جنسی، حق آموزش و دانشاندوزی دارند و شایسته نیست که انسانها، از حق طبیعی و انسانیشان که رسیدن به آگاهی است، محروم شوند. انسانها بهصورت طبیعی، حق دارند دانشهای مورد نیاز جامعهشان فرا بگیرند و از این طریق، میراث نیکو و انسانی برای نسلهای آینده به یادگار بگذارند.
از نظرگاه مولوی، سرچشمه شناخت تمام پدیدههایی که در جهان وجود دارد، «جان آدمی» است. به دیگر سخن، این «انسان» است که اسباب شناخت آنچه در هستی وجود دارد را فراهم میکند. در این صورت، چطور ممکن است که «انسان»، بدون دانش و دانایی و آگاهی لازم و ممکن، اسباب این شناخت را فراهم کند. به بیان مولوی، «آدمی عظیم چیز است. در وی همهچیز مکتوب است. حجت و ظلمات نمیگذارد که او آن علم را در خود بخواند. بنگر که این ظلمات و حجت برخیزد، چهسان واقف گردد و از خود چه علمها پیدا کند. آخر این حرفهها از درزیی و بنّایی و درودگری و زرگری و علم و نجوم و طب و غیره و انواع حِرَف الهی مالایُعَدُّ ولا یُحصی از اندورن آدمی پیدا شده است» (آسیابادی، ۱۳۸۷: ۱۰۸). در این صورت، وقتی آدمی برکنار از مساله جنسیتی و مسایل مرتبط دیگر، درس نخواند، مکتب و دانشگاه نرود و زمینههای اندیشهورزی برایش فراهم نشود، چگونه ممکن است بیندیشد و به کشف ماهیت وجودی خویشتن خویش نایلآید؟
یکم
برایند مطالعات و پژوهشهایی که پیرامون سیر تدوین قانون اساسی و قانونگذاری در کشور صورت گرفته است، مینمایاند که از تدوین نخستین نظامنامه امانی (۱۳۰۱ آفتابی) تا سرنگونی افتضاحآمیز جمهوریت محمداشرف غنی احمدزی (۱۴۰۰ آفتابی) که چیزی کم صد سال میشود، هشت قانون اساسی تدوین شده است. نخست، «نظامنامه دولت علیه افغانستان» در زمان شاه امانالله خان (۱۰ حوت ۱۳۰۱ آفتابی)؛ دوم، «اصولنامه دولت علیه افغانستان» در زمان محمدنادر شاه (میزان ۱۳۰۹ آفتابی)؛ سوم، «قانون اساسی» زمان محمدظاهر شاه (۹ میزان ۱۳۴۳ آفتابی)؛ چهارم، «قانون اساسی» دوران سردار محمدداوود (دلو ۱۳۵۵ آفتابی)؛ پنجم، «اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان (۲۵ حمل ۱۳۵۹ آفتابی)؛ ششم، «قانون اساسی» داکتر نجیبالله احمدزی (۹ قوس ۱۳۶۶ آفتابی)؛ هفتم، «اصول اساسی جدید افغانستان» حکومت مجاهدین (میزان ۱۳۷۲ آفتابی) که به تصویب و توشیح نرسید و هشتم، «قانون اساسی» نظام جمهوری (۶ دلو ۱۳۸۲ آفتابی).
از لابهلای هفت قانونی که در مراحل مختلف تاریخی و با درنظرداشت جو حاکم در کشور، بهعنوان قانون پایهای تدوین شده است («اصول اساسی جدید افغانستان» که در حد پیشنویس مانده و به مرحله تصویب و توشیح نرسیده)، چند نکته روشن میشود:
یک: به استثنای نخستین «نظامنامه دولت علیه افغانستان» که در زمان شاه امانالله خان تدوین شده است، قوانین بعدی با الهام و الگوبرداری از همان نظامنامه شکل گرفتهاند.
دوم: در نظام ـ اصولنامهها و قوانین اساسی بعدی، پیش از آنکه نیازها، خواستها، سفارشات مردم، جامعه و معیارهای جهانی قانونگذاری در نظر گرفته آید و در پرتو ارزشهای حاکم در جامعه، قوانین تدوین شود، در یک مرحله سلیقه و ذوق شاه و امیر رعایت میشده است و در دورههای بعدی، ذوق و سلیقه ایدیولوژی حاکم. روح این قوانین اخته بوده و ظرفیت پذیرش تغییرات اساسی در جامعه و کشور را نداشتهاند. به سخن دیگر، بیشتر این قوانین، به نحوی متاثر از رسموراج رایج در میان قبایل بوده و مشترکاتی با قوانین قبایلی داشتهاند.
سوم: فرایند قانونسازی، نه بهصورت طبیعی، بل از طریق جرگه بوده است که به خواست فرد اول و ایدیولوژی جرگه حاکم دایر میشده و قانونسازی تدوین میگردیده است. از اینجا دانسته میآید که تا زمانی که قانون مطلوب شاه و امیر و ایدیولوژی حاکم نمیبوده، تدوین، تصویب و توشیح نمیشده است.
دوم
در روشنایی فراز یکم، در این بند، تا حد ممکن به بررسی دیدگاه قوانین هفتگانه به مساله زنان، حق آموزش زنان در قوانین مذکور و مسایل مرتبط به آنها پرداخته میشود. مشکل بنیادی تاریخ این سرزمین (بهویژه پس از ۱۷۴۷) این است که به آیین شهریاری و بسیاری از مسایل مهم و حیاتی کشورداری، به جای اینکه در روشنایی دانش، معرفت، فضیلت، هنر و تجربههای زیسته بشری پرداخته شود، از چشمانداز مسایل قبیلهای نگرسته میشود. حتا دینداری و دینمداری این جامعه نیز با چنین معیارها و محکهایی اندازهگیری میشود؛ رویکردی که به هیچ وجه پاسخگوی نیازها و شیوههای زندهگی امروزین نیست. این نگرش، در فرمانی که در زمان احمدشاه ابدالی صادر شده است، روشنتر نمایان میشود. به روایت تاریخ، احمدشاه ابدالی (۱۷۴۷ – ۱۷۷۶)، «با صدور حکمی، ضمن محرومسازی زنان و دختران از میراث، زنان بیوه را مکلف نموده بوده تا با یکی از نزدیکان شوهرِ [درگذشته] ازدواج نمایند» (درویش، ۱۳۹۳: ۲۹). زیرساخت و جانمایه این فرمان، میراثی است که در درازنای زمان، بر همه تحمیل شده است و هنوز در بخشهایی از جامعه تطبیق و نهادینه میشود. در ۱۹۰۰ میلادی، تقریباً ۱۵۳ سال بعد، صورت انسجامیافته و کاملتر فرمان احمدشاه ابدالی توسط امیر حبیبالله خان (۱۹۰۱ – ۱۹۱۸) بازخوانی میشود. او فرمان میدهد که «زنان بدون کار واجب، از خانه بیرون نشوند. وقت بیرون شدن از خانه، برقع خاکی به سر نموده از پدیدارسازی هرگونه زیب و زیور، خودداری کنند» (همانجا).
در اوجنای کشاکش زیستن در دل دشواریها و محرومیتها، روزنه امیدی باز میشود و نسیم معطر و گوارای انسانی از لای اوراق نظامنامه امانی (اگرچه بهصورت نمادین و ابزاری)، در فضای بسته و سنتگرا پراکنده میشود. در اصل ۱۴ نظامنامه امانی، آزادی اجتماعات درج میشود و دسترسی همه شهروندان، زنان و مردان، به آموزش، تحصیلات دانشگاهی، کارها و مشغل دولتی نیز پذیرفته میآید. تعریف روشن و جامعی که از دوره زمامداری و اصول اساسی محمدنادر شاه میشود ارایه کرد، اختناق، استبداد، بازگشت و سی سال قهقرااندیشی است. از جایگاه زنان، آزادی اجتماعات، دانشاندوزی و حق کار و شغل در اصول اساسی این شاه «بزرگوار» خبری نیست. در قانون اساسی ۱۳۴۳، با وجودی که از مشکلات و نواقص فراوان رنج میبرد، با آن هم، دوباره مساله زنان و حق آنها اهمیت پیدا میکند و ماده ۳۴ این قانون، حق برخورداری از امکانات آموزشی زنان را به رسیمت میشناسد. در قانون اساسی دوران سردار محمدداوود خان است که تاریخ گواه قانونمند شدن مسایل سیاسی و اجتماعی میشود. بهگونه نمونه، در فصل چهارم، ماده ۲۷، آمده است: «تمام مردم افغانستان، اعم از زن و مرد، بدون تبعیض و امتیاز، در برابر قانون، حقوق و وجایب مساوی دارند» (همان، ۲۹). همچنین، در قانون اساسی این دوره (۱۳۵۵)، حق برخوداری از آزادیهای سیاسی و اجتماعی، آزادی اندیشه، برابری شهروندی، حق خانه و کاشانه، انتخاب شغل و مهمتر از همه حق رای زنان در نظر گرفته میشود.
اصول اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان بهعنوان پنجمین قانون اساسی کشور که در ۲۵ حمل ۱۳۵۹ توسط شورای انقلابی جمهوری دموکراتیک افغانستان (در دوره ببرک کارمل) بهطور موقت تصویب و تطبیق شد، در ماده جداگانه، مکلفیت دولت در برابر زنان را روشن نمود. مطابق این اصولنامه، دولت مکلف میشود که در زمینه ایجاد شرایط مناسب برای کسب تحصیل، مسلک و تدارک کار برای زنان، تدابیر لازم را اتخاذ کند. قانون اساسی دوره ریاست جمهوری داکتر نجیبالله، در مادههای متعدد به آزادی و مسوولیت شهروندان پرداخته، ضمن پذیرش و تایید بعضی از فرازهای اصولنامه پیشین در باب مسوولیت دولت در برابر زنان، به ترتیب در مادههای ۳۳، ۳۸، ۴۷ و ۴۹، به برخی از مسایل مهم و اساسی اجتماعی و سیاسی میپردازد و تکلیف دولت و شهروند را روشن میسازد (برای آگاهی بیشتر، نگاه شود به: حضور زنان در احکام و قوانین افغانستان در تارنمای https://nadia-angoman.jimdo.com). به زبان خانم فروزان درویش، «چنانکه از متن قانون اساسی [این دوره] برمیآید، نابرابریهای جنسیتی و ستم ساختاری در برابر زنان تا حدی فروکاسته است. این قانون، بسترساز توسعه و اشتراک زنان در سطوح مختلف اجتماعی پنداشته شده است» (درویش، ۱۳۹۳: ۳۰).
از حکومت مجاهدین و دوره اول امارت اسلامی، سند کتبی که تصویرگر نگاه جامع پیرامون مساله آموزش زنان باشد، در دست نیست. قانون اساسی دوره جمهوریت، با درنظرداشت اینکه کاملترین و جامعترین قانون اساسی کشور تعریف شده است و یکی از جنجالبرانگیزترین قوانین اساسی کشور نیز شمرده میآمد، نیاز به ارزیابی جداگانه دارد که در این مجال امکان پرداختن به آن فراهم نیست. اما مسدودسازی مکاتب دخترانه نشان میدهد که زنان، قربانی اصلی جدال سنت و تجدد در کشور محسوب میشوند. در دوره جمهوریت، بهویژه در مسایل مربوط به ساخت مکاتب خیالی و انتخاباتها، میاندیشدم که گروهی از آدمهای جامعه ما با درنظرداشت تعلق خاطر ویژهای که به حفظ قدرت و ثروتاندوزی دارند، از آگاهی جامعه و مردم میترسند؛ اما این روزها به این باور رسیدهام که کشور ما از بنیاد و ژرفساخت، با تجدد مشکل دارد. به سخن روشنتر، یک بخش جامعه و فرهنگ ما، تجدد را مایه نابودیاش میداند.
سوم
در روشنایی فرازهایی که در بالا گفته آمد، در ادامه تاثیر و کارکرد دانش و آموزش در زندهگی، خانواده، جامعه و کشور و نقش زن در تغییر و تحول اجتماعی پی گرفته میشود. در تاسیس و تشکیل خانواده، اجتماع و جامعه، زن و مرد یکسان عمل میکنند. خانواده بهمثابه سنگبنای جامعه و کشور، از تفاهم، تعهد، پیمان و آمیزش زن و مرد به وجود میآید. در صورت نبود یکی از این دو، خانواده شکل نمیگیرد. از این نظرگاه، در تعمیر خانواده، زن و مرد نقش یکسان دارند. مولوی و ابن عربی در این زمینه دیدگاه مشابه دارند. از نظر آنها، مرد کارکرد «فاعلی» دارد، اما زن هم کارکرد «فاعلی» دارد و هم «انفعالی». نظر مولوی و ابن عربی را از زبان کریم زمانی، مولویشناس نغزاندیش و یکی از شارحان خوب مثنوی، میخوانیم: «نظر مولانا در مساله زن، گاه به نظر ابن عربی شباهت دارد. براساس نظر ابن عربی، مرد فقط جنبه فاعلی دارد؛ بدان سبب که زن را باردار میکند. اما زن، هم جنبه فعلپذیری (انفعالی) دارد و هم جنبه فاعلی، از آن رو که… هم نطفه میپذیرد و هم نطفه را میپرورد و آن را به انسان کامل مبدل میکند.
پرتوِ حق است آن، معشوق نیست؛ خالق است آن، گوییا مخلوق نیست»
(زمانی، ۱۳۹۷: ۸۷۷)
از این رهگذر، در صورتی که زمینههای فراگیری آموزش برای زنان هموار شود و از تواناییهای آنها استفاده بهینه صورت گیرد (همچنانکه نقش بنیادین و مرکزی در گرم نگهداری کانون خانواده دارند)، میتوانند در امر تغییر و تحول، ترقی و تعالی جامعه و کشور نیز نقش سازنده داشته باشند. زنان زمانی که توانایی و ظرفیت تربیه و پرورش فرزندان هوشمند (دختر و پسران) و تاریخساز را در آغوش پرمهر مادرانهشان دارند، چرا از این ظرفیت و توانایی در دیگر ساحات زندهگی، در سطح اجتماع و کشور استفاده صورت نگیرد؟ زنان از نگاه عاطفی، نیرومندتر از مرد عمل میکنند و از این طریق میتوانند خیلی از ناهنجاریها و ناملایمتها را بهصورت نرم و با زبان مهربانی حل کنند. بنابراین، به منظور ایجاد جامعه عاری از خشونت، جامعه متعالی و انسانی، باید زمینههای فراگیری آموزش برای زنان نیز ـ آنچنانکه شایسته و سزاوار آنان است ـ فراهم شود و دروازههای مکاتب گشوده آید تا بتوانند در روشنایی آنچه فرا میگیرند، در راستای جامعه ـ کشورسازی نیز نقش ایفا کنند.
چهارم
در همبودهای سنتی و گذشتهگرا، زنان همواره از امر دستیابی به تواناییهای کامل خود محروم میشوند. این امر بیش از پیش اسباب گوشهنشینی آنان را فراهم میآورد؛ زیرا در اینگونه همبودها، امر آموزش و پرورش زنان در اولویت برنامهها نیست. جامعه زیستی ما ـ با توجه به رسمورواجهای حاکم ـ یکی از نمونههای درخشان اینگونه همبودها است. بنا بر سخن مشهور سعدی شیرازی که «بنی آدم اعضای یکدیگرند»، مفهوم «اعضای یکدیگر بودن» زمانی امکان رویش و بالندهگی پیدا میکند، فراگیر میشود و به فرهنگ هنجارمند در جامعه مبدل میشود که انسانها (زن و مرد) حق تحصیل و دانشاندوزی داشته باشند. در غیر این صورت، «قادر به درک ارزشها، نیازها، اولویتها، اصول و موازن زندهگی همدیگر نخواهند بود. این امر در میدان زندهگی بیشتر تبیین مییابد. زنان بادانش بیشتر میتوانند معایب و محاسن زندهگی محرم خویش را کشف و اصلاح نمایند»(؟). از این رهگذر، امر دانشاندوزی زنان، مهم و ارزشمند است و باید برای آنها حق دانشاندوزی داده شود.
آموزش حق مسلم و طبیعی هر انسان است. هیچ فرد، گروه و جریان سیاسی و مذهبی حق ندارد شخصی را ـ چه مرد و چه زن ـ از رفتن به مکتب لیسه و دانشگاه محروم کند. زنان بخشی از پیکر جامعه بشریاند و در زمینه سروسامانبخشی زندهگی نیز از هوش، ابتکار و سلیقه عالی برخوردارند. بنابراین، محروم کردن زنان از آموزش، سبب ویرانی خانواده، اجتماع و جامعه میشود. از سویی هم، به هر اندازهای که یک جامعه زنان دانشور و روشنگر داشته باشد، به همان میزان مشکلات و معایب اجتماعی از جامعه برداشته میشود. زبان مادرها، در امر اندرز و توصیه فرزندان به درستگفتاری و راستکرداری، کارکرد مضاعف دارد. در صورتی که این زبان آراسته و پیراسته به جوهر دانش، دانایی و آگاهی باشد، عملکردش چندبرابر میشود. از این جهت، هرچه سطح سواد، دانش و دانایی بیشتر باشد، جامعه سریعتر به سوی فلاح و رستگاری حرکت میکند.
پنجم
یکی از اصلهای مهم زندهگی که میتواند انسانها را بدون درنظرداشت نگرشهای حاکم و برتریجوییهای جنسی، تباری، زبانی و مذهبی، در کنار همدیگر نگاه دارد، همدیگرپذیری و درک متقابل انسانها است. این رویکرد، بدون دانش و آگاهی لازم امکانپذیر نیست. اگر به زنان اجازه آموزش و دانشاندوزی داده شود، بدون شک در پهلوی اینکه در آبادانی، بازسازی، فعالیتهای اجتماعی ـ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خویش سهم میگیرند و ظرفیت کاری جامعه را بالا میبرند، موجب کاهش خشونتهای خانوادهگی و برهم خوردن نظم زندهگی مشترک میشوند. بنابراین، باید وجود زنان مختصص و بادانش را پذیرفت و از آنان پذیرایی کرد؛ چون موجب شکوفایی و متعالی شدن زندهگی، اجتماع و در نهایت جامعه و کشور میشوند. گذشته از این، در همین مورد است که به اصل انسانیاندیشی و انساندوست نایل میشویم.
زنان دانشاندوخته، مجرب و متخصص الگوهای متعالی خانواده دانسته میآیند. زنان دانشور، در پهلوی اینکه به رشد اقتصادی خانواده و از طریق خانواده به جامعه و میهن یاری میرسانند، میتوانند سرمشقهای خوب رفتاری و کرداری برای فرزندان خانواده باشند؛ چون خانواده، هسته آموزش و پرورش فرزندان شمرده میشود. از جانب دیگر، زنان، مهربانتر از مردانند، اگر به آنها اجازه تحصیل داده شود، در بعضی موارد میتوانند بیشتر و خوبتر از مردان، گرههای کور زندهگی را بشگایند و روزنه جدید به سوی افق بیکران زندهگی باز کنند.
«معمولاً زنان در حالتهایی چون درماندهگی روحی و روانی، پیری و از دست دادن اعضای خانواده، بهویژه همسر و شریک زندهگی، بیشتر دچار مشکلات میشوند. در چنین حالاتی، زنان مجبورند بار زندهگی را به دوش خود بگیرند.» اگر زمینههای فراگیر آموزش و دانشاندوزی برایشان فراهم شود، با برنامهسازی منظم و منطقی، میتوانند شکافهایی را که در مسیر زندهگی آنها رونما میشود، پر کنند. از جانب دیگر، بیشتر زنان، بهویژه در جامعههای سنتی، به دلیل مرد بودن پزشک، همواره بیماریها و مشکلات بهداشتی خود را پنهان میکنند که این امر سبب مرگومیر بیشتر مادرها میشود. اگر زمینههای آموزشهای لازم برای زنان هموار شود و آنها وارد حوزههای عملی و تخصصی شوند و در رشتههایی چون پزشکی، حقوق، الاهیات و جامعهشناسی دانشهای اساسی را فرا بگیرند، میتوانند به مشکلاتی که دامنگیر سایر زنان است، رسیدهگی کنند. در صورت تحقق این اصل، آیه پنجم سوره مایده ـ «وَ مَن أحیَاهَا فَکَأنَّمَا أحیَا النَّاسَ جَمِعاً» ـ نیز مصداق پیدا میکند.
ششم
خانوادههای آراسته به گوهر دانش و دانایی، سرمشقهای خوب فرزندان میشوند. همینطور این میراث انسانی و نیکو، زمینههای انتقال دانش و آگاهی را بیشتر از پیش هموار میکند و به مرور زمان، تمام جامعه و کشور را از منجلاب بدبختی و بیچارهگی رهایی میبخشد. در بخشهای بیشتر جامعه روستایی ما، فراگیری دانش و آموزش نهادینه نشده است. در قسمتهایی هم که نهادینه شده است، بهروز و درمانگر نیست. به همین دلیل، با وجود سرمایه هنگفتی که در بیست سال گذشته مصرف شد، گرهی از مشکلات جامعه روستایی گشوده نیامد. تفکر حاکم در زندهگی روستایی، کار در مزارع و تامین احتیاجات و نیازهای زندهگی از طریق کارهای شاقه است. از سوی دیگر، نبود خانوادههای آراسته به دانش و دانایی در محلات دوردست، مورد دیگری است که جامعه روستایی توجه چندانی به فراگیری آموزش نمیکند. کودکی که در خانواده یک کارگر چشم به هستی میگشاید، الگو و سرمشق زندهگی، کلانترین هدف و آرزویش، پیگری روش زندهگی نیاکانش است. در صورتی که کودکی که در خانواده یک آموزگار چشم به جهان میگشاید، آموزگاری، هدف نخستین زندهگیاش قمداد میشود. با ذهنیت بسته و قرون وسطایی، نمیتوان جامعه و کشور ساخت و همپای تمدن و کاروان جهانی راه پیشرفت و ترقی و تعالی را پیمود. برای زندهگی در سده بیستویک، باید آراسته به سازمایهها و ابزارهای جدید بود.
برای زندهگی بهتر، درک متقابل و ساختوساز جامعه و کشوری عاری از مصایب و معایب اجتماعی، جنگ، بیعدالتی، حقتلفی و نهادینهسازی فرهنگ شهروندی، آیین اخلاقی و رفتاری و سایر مسایل مرتبط به زندهگی امروزین، باید همه اقشار جامعه بدون تفاوتهای جنسیتی، زبانی، قومی و مذهبی، در تعبیر و آبادانی جامعه سهیم شوند و فرصتهای آموزشی و شلغی بهصورت یکسان برای همه فراهم آید. مسدودسازی مکاتب به روی زنان، علاوه بر اینکه مشکلگشا نیست، بر حجم مشکلات میافزاید. به جای مسدودسازی دورازههای مکاتب، باید روی نظام آموزشی تمرکز صورت گیرد و نظام آموزشی و دانشگاهی کشور، از حالت خمودی و جمودی بیرون شود و با درنظرداشت معیارهای جهانی و خواستها و نیازهای زندهگی تدوین و تنظیم گردد. در بیشتر موارد، نظام آموزشی و دانشگاهی کشور، هیچگونه سازگاری با معیارهای جهانی ندارد. بنابراین، باید تمرکز جدی روی بهروزسازی نظام آموزشی و دانشگاهی شود تا مسدودسازی دروازههای مکاتب به روی زنان.
هفتم ـ پیامد بحث
آموزش مانند چراغ است که به خانواده، جامعه و کشور، نور و روشنایی میبخشد و انسان را از جهالت و گمراهی نجات میدهد. همچنانکه آدم در شب به روشنایی و چراغ نیاز دارد، در مسیر موّاج و پرطلاتم زندهگی، به دانش و آموزش نیاز ندارد تا میان خوب و ناخوب و خیر و شرّ، تفاوت بگذارد. آموزش سرچشمه باغ زندهگی است. اگر از این سرچشمه، بهرهگیریهای بهینه صورت گیرد، باغ زندهگی در تمام فصول سبز و تازه و باطراوت خواهد بود. آموزش، حق طبیعی هر انسان است. انسانها حق دارند برای فهم و درک زندهگیشان آموزشهای لازم را فرا بگیرند و از طریق آن، در جهت صلاح و رستگاری خود، خانواده، جامعه و کشورشان نقش ایفا کنند و در روشنایی آن، برای مراحل مختلف زندهگی برنامهریزی کنند.
ادبیات کلاسیک فارسی پر از فضایل و فواید فراگیری آموزش و ترویج آن در میان انسانها است. شیخ اجل، مصلحالدین بن عبدالله سعدی شیرازی، در باب سوم گلستان، آنجا که در فواید «فضیلت قناعت» سخن میگوید، «دانش» را «میراث پیامبران» تعریف میکند (سعدی، ۱۳۹۹: ۱۳۶). این تعریف، برتابنده اهمیت، جایگاه و نقش دانش در زندهگی انسانها است. از این رهگذر، بدون فراگیری دانش و آموزش مورد نیاز، حتا فهم دین نیز خالی از اشکال و دشواری نخواهد بود. بنابراین، ایجاب میکند که با درنظرداشت اهمیت و نقش آموزش و دانش در زندهگی انسانها، زمینههای تعلیم و تعلم، برای همه بهصورت یکسان فراهم شود تا انسانهای این سرزمین درد و رنجدیده، بتوانند آموزشهای لازم و مورد نیاز را فرا بگیرند و از این طریق، دنبال راههای درمان دردها، رنجها و مصایبشان گردند.
سرچشمهها
- درویش، فروزان (۱۳۹۳)، انگاره (مجله شبکه جامعه مدنی و حقوق بشر افغانستان)، سال دهم، دور سوم، شماره هفتم، کابل: افغانستان.
- دستگیرزاده، حمیرا، جایگاه زن در احکام و قوانین افغانستان: https://nadia-angoman.jimdo.com
- دورانت، ویل (۱۳۹۸)، برگریزان (برگردان: پویان رجایی)، چاپ سوم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه: تهران.
- زمانی، کریم (۱۳۹۷)، میناگر عشق (شرح موضوعی مثنوی معنوی مولانا جلالالدین محمد بلخی)، چاپ شانزدهم، نی: تهران.
- سعدی، مصلح بن عبدالله (۱۳۹۹)، کلیات سعدی (به تصحیح محمدعلی فروغی) چاپ چهارم، هرمس: تهران.
- گولپینارلی، عبدالباقی (۱۳۸۴)، مولانا جلالالدین: زندگانی، فلسفه، آثار و گزیدهای از آنها (برگردان: توفیق هاشم پورسبحانی)، چاپ چهارم، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: تهران.
- محمدی آسیابادی، علی (۱۳۸۷)، هرمنوتیک و نمادپردازی در غزلیات شمس، چاپ اول، سخن: تهران.