نشستهای بیحاصل منطقهای
جمهوری اسلامی ایران قرار است یک نشست منطقهای را به تاریخ ۵ عقرب/آبان در تهران برگزار کند. این نشست تفاوت ماهوی و شکلی با نشست مسکو ندارد و این خود سوالهای زیادی را خلق میکند. واقعیت این است که کشورهای منطقه یکی پس از دیگری به دنبال بهرهگیری از تحولات اخیر افغانستاناند تا خود را بهعنوان یک بازیگر مهم به نمایش بگذارند. به دلیل اختلافات جناحی در ایران، طالبان خلاف نشست چند روز پیش مسکو، در این نشست دعوت نشدهاند. در هر حال، طالبان چه با حضور نماینده یا بدون آن، به برگزاری چنین نشستهایی خوشبیناند؛ چون نهایتاً کشورهای اشتراککننده به طالبان بهصورت یک گروه حاکم در افغانستان میبینند و هیچ کسی از آن میان مشروعیت حاکمیت سیاسی این گروه را در افغانستان زیر سوال نبرده است. به هر حال، تهران، مسکو و بیجینگ احساس میکنند که پیروزی نظامی به جای آرای مردم برای مشروعیت یک دولت کافی است.
تهران همانند دیگر کشورهای منطقه، رویه مثبتی در برابر طالبان در پیش گرفته است و اخیراً به خاطر حملات اخیر داعش به شیعیان در کندز و قندهار نسبت به مسایل داخلی افغانستان موضع گرفته است. تهران با این نشست میخواهد که همانند روسیه، خود را یک بازیگر موثر در بحران کنونی افغانستان نشان دهد. اما واقعیت این است که افغانستان با خروج امریکاییها، در استراتژی کشورهای منطقه جایگاه تعریفشدهای ندارد و آنها به این کشور بیشتر از منظر یک تهدید بالقوه میبیینند تا فرصتی برای سرمایهگذاری و همکاری منطقهای. روسیه، چین، ایران و جمهوریهای آسیای میانه در حال حاضر افغانستان را دارای اهمیت جیوپولتیک، اقتصادی و امنیتی نمیبینند. نه معادن و بازارهای افغانستان و نه موقعیت ارتباطی آن بهعنوان «قلب آسیا» دل این کشورها برده نمیتواند. تمام قدرتهای منطقه به دنبال دریافت امتیاز و جلب حسن همکاری طالباناند تا اینکه بخواهند برای گذار این کشور از مرحله بحرانزای کنونی کاری انجام بدهند.
پرسش مهم این است که چرا کشورهای منطقه اینهمه مشتاق برگزاری نشستهای پیهماند؟ فاصله نشست مسکو و تهران کمتر از آن چیزی است که منطقاً به نتایج یا ضرورت آن امیدوار بود. روسها تصمیم خود را برای بیرون کردن طالبان از فهرست تروریستی این کشور اعلام داشتند. به احتمال زیاد کشورهای دیگر منطقه این تصمیم را دنبال خواهند کرد. بناءً، این اقدامات نشان میدهد که کشورهای منطقه آماده پذیرش طالبان بهعنوان حاکمان جدید افغانستان هستند. دیپلماسی پاکستان، عملگرایی نسبی طالبان و نگرانی کشورهای منطقه از بحران افغانستان، به سود حاکمیت طالبان تمام شده است.
کشورهای منطقه امیدوارند که با این اقدامات روابط طالبان با جهان بیرون را به سوی نورمال شدن به پیش ببرند که در واقع، هدف اصلی آن قبل از هر چیزی، کمک غرب به حل بحران کنونی افغانستان تحت حاکمیت طالبان است. با اینکه روسیه و چین سالها برای خروج امریکاییها از افغانستان و گسترش نفوذ خود در این حوزه تلاش میکردند، اما برنامهای برای کمک به مردم گرسنه، فقیر و بحرانزده افغانستان ندارند. در عوض، آنها امیدوارند که امریکاییها بار اصلی مشکلات افغانستان را از نظر اقتصادی و تکنیکی بردارند.
از این منظر، نشستهای منطقهای در راستای یک همکاری جمعی برای گذار افغانستان از بحران کنونی نیست، بلکه انداختن مسوولیت به گردن قدرتهای فرامنطقهای است که روسها و چینیها آرزوی بیرون انداختنشان از این ناحیه را داشتند. سیاست خارجی چین و روسیه بعد کمکهای انکشافی و بشردوستانه را، آنطوری که در سیاست خارجی کشورهای غربی در قبال مناطق تحت نفوذشان میبینیم، در خود ندارد.
این موضوع این واقعیت را نشان میدهد که اهمیت استراتژیک افغانستان بیشتر در جریان رقابتهای تنگاتنگ قدرتهای بزرگ آشکار میشود که با پایان آن، افغانستان بار دیگر به کشوری بیاهمیت برای منطقه و جهان تبدیل میشود. چنانچه روسها پس از خروج امریکاییها، به افغانستان بیشتر از منظر تهدید به امنیت آسیای میانه میبینند تا اینکه به دلایل استراتژیک و امنیتی چتر حمایتی خود را بر سر این کشور دراز کنند. همچنان، چینیها علاقه خود به افغانستان را به موضوع حضور اویغورها و کمکهای محدود انساندوستانه خلاصه کردهاند. ما در عمل میبینیم که رویکرد منطقهای به افغانستان خالی از ابتکارات و طرحهای منطقهای برای بیرونرفت کشور از بحرانها و سرمایهگذاری بالای ظرفیتهای بالقوه اقتصادی، سیاسی و انسانی افغانستان است.
طالبان خلاف دولتهای پیشین افغانستان، درخواستی برای دریافت کمک از کشورهای دیگر نکردهاند. در عوض، تلاش میکنند خود را بینیاز به حمایت بیرونی نشان دهند. این در حالی است که طالبان هیچ برنامه و توانی برای حل مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم از خود نشان ندادهاند. تازهترین طرح آنها «کار در بدل گندم» است که عمق بینوایی مردم و فقدان درک این گروه از مشکلات موجود افغانستان را به نمایش میگذارد.
نشستهای منطقهای به دلیل فقدان تعهدات مالی و سیاسی مشخص کشورهای اشتراککننده، بیشتر جنبه تبلیغی دیپلماتیک دارد که هر جناحی، به شمول طالبان، به دنبال نفعی در آن است. سیاست احیای ثبات در افغانستان به کمک کشورهای منطقه، با شکست مواجه شده است؛ زیرا افغانها در محاسبات منطقهای فعلاً ملتی شکستخورده محسوب میشوند که شر آنها بیشتر از خیرشان است.