ناسازگاری ذهنیتها؛ چرا طالبان در افغانستان پیروز شدند؟
نویسنده: لورا سپینی
ترجمه: احمدذکی نیازی
منبع: گاردین
اسکات آتران، انسانشناس امریکایی، چند سال پیش از یک جنگجوی طالبان در افغانستان پرسیده بود که چه کاری برای متوقف کردن جنگ لازم است؟ زیرا به گفته او، خانوادههای طرفهای درگیر، از جنگ مینالند. جنگجوی طالبان در پاسخ به او گفت: «اگر سرزمین ما را ترک کنید، این نالهها پایان مییابد.»
به رغم این واقعیت که طالبان فاقد نیروی هوایی، تسلیحات سنگین و آموزشهای گرانقیمت بودند، اما توانستند کنترل افغانستان را در برابر نیروهای دولتی افغانستان تحت حمایت امریکا که تعدادشان چهار برابر بود، به دست گیرند. بنابراین، آنان گامی مهم را در جهت دستیابی به هدف خود برای ایجاد امارت اسلامی براساس تفسیر خودشان از شریعت برداشتهاند.
اسکات آتران که در موقفهای دانشگاهی در انگلستان، امریکا و فرانسه کار کرده است، میگوید او دههها تلاش کرده است تا بفهمد چه چیزی سبب میشود که «مردم عادی علاقهمند به مبارزه» تا سرحد مرگشان بجنگند. او «ارزشهای مقدس» را نتیجه ارزیابیهایش میداند؛ ارزشهایی که خواه مذهبی باشد یا سکولار، مانند خدا و کشور، اما قابل مذاکره نیستند؛ به این معنا که نمیتوان آنها را رها یا به خاطر منافع مادی تعویض کرد.
به گفته آتران، ارزشهای مقدس دلیلی است که انقلابیون و شورشیان از زمان جنگ جهانی دوم بهگونه پیهم ارتش و نیروهای پولیس دولتی را با ۱۰ برابر افراد و قدرت تسلیحاتی شکست میدادند. بهعنوان مثال، دستمزد و ارتقای موقف، از محرکهای قابل مذاکره برای چنین نیروها شمرده میشود، اما با مقدسات برابر نیست.
دیگر اتفاق افتیدن چنین موردی تعجبآور نیست، اما دولتهای غربی نتوانستهاند از آن درس بگیرند، با وجود هزینه قابل توجهی که به نمایندهگی از جمیعتهای بزرگ دریافت میکنند. راب جانسون، مدیر مرکز تغییر شخصیت جنگ در دانشگاه آکسفورد (The Changing Character of War Center) میگوید: «دردناک است که در نظر بگیریم پس از چهار جنگ اخیر، بریتانیا در واقع چهار شکست را متحمل شده است. این بهگونه مطمین سوالی را خلق میکند که چه کسی رهبری چنین سابقه ناامیدکنندهای را برعهده داشت؟»
آتران معتقد است که این موضوع کمتر به افراد و بیشتر به ساختارهای دموکراتیک ربط دارد که دولتهای غربی اغلب برای تبارز آن تلاش میکنند. این پاسخهایی را برتری میدهد که هزینهها و مزایای آن از لحاظ کمی قابل محاسبه است و متناسب است به افقهای زمانی نسبتاً کوتاه که توسط انتخابات و گردشهای مالی نهادها تحمیل شده است. فرض بر این است که همه مخالفان از «بازیگران منطقی» هستند که مذاکره و سازش میکنند، اما او میافزاید که همه چیز مقدس و معنوی نیست.
به گفته وی، ناهماهنگی طرز فکرها و همچنان تمایل سیاستمداران به حفظ رویکرد غیرموثر به جای تغییر روش، همزمان با اعتراف به اینکه جان و پول بیهوده هدر رفته است، سبب پیروزی طالبان شده است. اقتصاددانان از این موارد بهعنوان «مغالطه هزینه غرق شده» [مواردی که در آن نمیتوان از هدر رفتن پول جلوگیری کرد] نام میبرند.
تعداد پژوهشگرانی که برای مصاحبه با جنگجویان در مورد انگیزههای آنان به خط مقدم رفتهاند، بهطور قابل ملاحظهای کم است. یکی از آنها آتران است که در عراق و افغانستان تحقیقاتی انجام داده است. هاروی وایتهاوس، انسانشناس از دانشگاه آکسفورد، نیز با شورشیان لیبیایی، نیروهای ویژه انگلیسی و جنگجویان بومی در پاپوآ نیوگینی مصاحبه کرده است. در حقیقت آتران و وایتهاوس بر سر انگیزههای اصلی این مهاجمان اختلاف نظر دارند.
به گفته وایتهاوس، ارزشهای مقدس بسیار حیاتی است، اما تعلق گروهی و احساس وحدت با دیگران که اغلب از رنج مشترک ناشی و در صورت مواجهه با تهدید بیرونی تقویت میشود، مهمتر است. تحقیقات او حاکی از آن است که رفقای در حال مبارزه پیش از ترک یکدیگر، ارزشهای خود را کنار میگذارند. با این وجود، آتران برعکس آن را مییابد.
این دو مدل پیامدهای متفاوتی بر نحوه تعامل افراد خارجی با چنین گروهها دارند، اما هر دو [آتران و وایتهاوس] معتقدند که برخورد با آنان بهعنوان بازیگران منطقی، بیتأثیر است. آنان و دیگران برای متقاعد ساختن دولتهای غربی در مواجهه با پدیده جدیدی در بسیاری از درگیریهای «بازیگران فداکار»، مرکز حلوفصل تعارضات غیرقابل حل (CRIC) را در آکسفورد در سال ۲۰۱۳ تأسیس کردند.
آتران که به دولت امریکا در بالاترین سطح اطلاعرسانی کرده است، میگوید: «عجیب است. ما مدام به نشستها دعوت میشویم، اما به نظر میرسد که همه [حرفها] از یک گوش داخل و از گوش دیگر خارج میشود.» به گفته او، حتا پس از گذشت هشت سال، هنوز پیامی به دست نیامده است.
اشلی جکسون، مدیر مرکز مطالعه گروههای مسلح در موسسه توسعه خارج از کشور و نویسنده کتاب «مذاکره برای بقا»، نیز براساس صدها مصاحبه با افغانها، تجربه مشابهی داشته است. او میگوید در محافل دولتی، مردم اغلب میدانند که یک پاسخ نظامی معمولی کارساز نیست، اما آمادهگی ندارند که در مورد گزینههای جایگزین بحث کنند. او افزود: «طرز فکر این است که شما یا با ما هستید یا علیه ما، هیچ حد اوسطی وجود ندارد.»
به گفته بنیانگذاران CRIC، یکی از مشکلات، عدم خودآگاهی در جوامع غربی در مورد ارزشهایی است که برای افراد مقدس شمرده میشود. آنان به دنبال ترویج دموکراسی و مزایای متعدد آن هستند، از جمله پتانسیل بالاتری برای تولید ثروت نسبت به کشورهای غیردموکراتیک، اما به نظر میرسد فراموش میکنند که دموکراسی اختراع نسبتاً اخیر دولتهای ملی است و دستیابی به آن دهها سال زمان میبرد. حتا اگر وجود داشته باشد، بیعیب و نقص نیست و در بسیاری از نقاط رو به زوال است. براساس نظرسنجی اخیر، از هر چهار امریکایی، یک نفر یک حکومت مستبد را ترجیح میدهد و درصد ناراحتی در انگلستان نیز در عین مقیاس است.
غربیها معمولاً درک متزلزل از ایدهآلهای اپوزیسیون دارند؛ زیرا آنان درک کاملی از ایدههای خود ندارند. در مورد عراق، کنگره امریکا تحقیقات بخش خصوصی را سفارش داد که نشان میداد اکثریت مردم این کشور خواهان دموکراسی هستند. آتران توضیح میدهد: «هنگامی که ما تحقیقات خود را در خط مقدم و در منطقه انجام دادیم، دقیقاً برعکس بود؛ ما تنها دو درصد از طرفداران دموکراسی را یافتیم.» او میافزاید که دموکراسی هرگز با موفقیت بر جوامع قبیلهای تحمیل نشده است، اما این بدان معنا نیست که چنین جوامعی نمیتوانند روزی آن را انتخاب کنند.
ریچارد دیویس، یکی دیگر از موسسان CRIC که سیاست پیشگیری از تروریسم را در زمان جورج دبلیو بوش، رییس جمهور پیشین امریکا، هدایت میکرد، تفسیر متفاوتی دارد. او میگوید که افراد دولتی و نظامی میخواهند فرهنگهایی را که با آنها مبارزه میکنند، بفهمند و به همین دلیل است که وزارت دفاع امریکا از طرح تحقیقات مینروا (Minerva Research Initiative) برای علوم اجتماعی البته با کسری اندک از بودجه خود حمایت مالی میکند. دیویس میگوید که مشکل در اجرا بوده است؛ زیرا دولتها فاقد الگوهایی برای نحوه تعامل با بازیگران فداکار هستند.
با این وجود، چنین مدلهایی وجود دارد. جان آلدردیس، چهارمین بنیانگذار CRIC، شخصیت مهمی در بحثهایی بود که به توافقنامه Good Friday 1998 در ایرلند شمالی نقش داشت. به گفته آلدردیس، این توافق در نتیجه تغییر الگو (درک اینکه تنها مشارکت بازیگران معقول در هر طرف کافی نیست) به وجود آمد. بازیگران فداکار یا «افراطیون» همانطور که معمولاً به آنان اشاره میشد، نیز باید دور میز بیایند. او میگوید: «این مستلزم گوش دادن به مردم بود، حتا اگر شما بهشدت با آنان مخالف بودید، باید از آنها میپرسیدید که در مورد چه چیزی حق با آنان بود.»
چیزی که بازیگران وفادار یا افراطیون معمولاً از آن برداشت درست دارند – یا حداقل بیشتر از نیروهای خارجی میدانند – این است که طرز تفکر و احساس جوامع محلی که در آنها نهفتهاند، چگونه است. موفقیت طالبان در افغانستان عمدتاً به دلیل روابط قبیلهای بود که از طریق نیروهای خودی و دولتی رخ داده بود و آنان پس از اعلام نزدیک شدن خروج ایالات متحده، توانستند از آن استفاده کنند.
طالبان ممکن است افغانستان را اداره کنند، اما ایالات متحده و متحدانش باید در آینده و بهسرعت با آنان تعامل داشته باشند؛ البته اگر غرب بخواهد از بحران انسانی و شاید خشونتهای تازه در این کشور و از بدتر شدن خطر تروریسم بینالمللی جلوگیری کند. رییس جمهور ترمپ ممکن است ناخواسته نشان داده باشد که چگونه توافق ۲۰۲۰ که او با طالبان آغاز کرد، مورد انتقاد قرار گرفته است (دولت او همچنین تلاش کرد و نتوانست منابع مالی مینروا را حذف کند)، اما حداقل او دو طرف را مجبور به حضور در پای میز مذاکره کرد. اشلی جکسون توضیح میدهد: «این دقیقاً به این دلیل بود که او اهمیتی نمیداد در برابر روایاتی که همه ما را گروگان گرفته بود، نفوذناپذیر بود و این سبب درگیری در ادامه باعث کشته شدن افغانها شد.»
اگر دولتهای غربی مایل به هدایت شواهد باشند، اظهارات بایدن در ۳۱ آگست مبنی بر اینکه ایالات متحده به اندازه کافی از ملتسازی در خارج برخوردار بوده است، میتواند راه را برای تغییر الگوی بلندمدت هموار کند. وایتهاوس برای اولین بار اعتقاد دارد که زمان زیادی برای پرداختن به این مساله بهشکل دیگری وجود دارد: «به جای تلاش برای تحمیل سیستمهای ارزشی بیگانه و همسویی گروهها بر جمعیتهایی که پیش از این متعهد به ارزشها و همسوییهای گروهی هستند، چگونه میتوانیم آنچه را که در آن وجود دارد، به شیوهای اجماعیتر ایجاد کنیم تا آیندهای پایدار و آرام و مرفه را شکل دهیم؟»
مزایای چنین گذار ممکن است شامل ترمیم برخی از شکافهایی باشد که در جوامع غربی ظاهر شده است؛ البته تا حدی در نتیجه تأثیر قطبی رسانههای اجتماعی. کسانی که به عمارت کنگره حمله کردند و کسانی که از واکسیناسیون کووید-۱۹ براساس آزادی شخصی خودداری میکنند، در واقع با شخصیت بازیگران فداکار مطابقت دارند. از آنجا که بحث منطقی نتوانسته آنان را متقاعد کند، دولتها به اجبار، از جمله الزامات واکسین، روی آوردهاند. این محققان استدلال میکنند که ممکن است گزینه سوم وجود داشته باشد و علم ممکن است به ما در درک کسانی که آن را رد میکنند، کمک کند. وایتهاوس میگوید: «در نهایت، ابتکارات مبتنی بر علم به احتمال زیاد کارهای بیشتری انجام میدهد.»