مرگ سینما

نگاه نو_ یک سالن سینمایی باید دارای یک دروازه ورودی، یک دروازه خروجی، اتاق تکت‌فروشی، سالن انتظار، راهروها، ورودی و خروجی‌های سالن نمایش، اتاق پروژکتور، استیژ، اتاق کارگردان و اتاق گریم/لباس باشد. از روی اسکلیت بی‌جان سینما بهزاد می‌توان تمام این بخش‌ها را با وضاحت دید و قبول کرد که سینما بهزاد روزگاری یک سالن به تمام معنا معیاری بوده است. اما دیروز که من رفتم به آن‌جا، در راهرو‌ها و راه‌زینه‌ها مدفوع بود، هم از آدم، هم از سگ و هم از پشک. دیروز هیچ معتادی درون سینما نبود. نمی‌دانم کسی معتادان را با زور از آن‌جا رانده است و یا خودشان به جای بهتری رفته‌اند. در لژ پایین چهار توله سگ درون یک گودال جا گرفته بودند. مادرشان نبود. توله‌ها گاهی از درون گودال برآمده و به هر‌سوی لژ پایین می‌دویدند و بازی می‌کردند و گاهی مدفوع‌ها را بو می‌کشیدند و با حساسیت خودشان را از آن دور می‌کردند. در اتاق پروژکتور موسیچه‌ها لانه کرده بودند و در رفت‌و‌آمد بودند. بعد از هر‌چند دقیقه یک کارگر روی سرک یا یک جوالی یا کراچی‌وان یا دوکاندار و یا تکسی‌وان از وردی و خروجی‌های بدون دروازه داخل می‌آمد و مستقیم راهش را طرف اتاق گریم یا اتاق کارگردان و یا اتاق انتظار بازیگر‌ها که در عقب استیژ قرار دارد، باز می‌کرد (اتاق‌های عقب استیژ تنها قسمتی از سینما است که هنوز سراسر پر از مدفوع نشده است). ایزاربند‌ش را باز می‌کرد، می‌نشست و به قول مردم امروز حاجتش را قضا می‌کرد. تا این‌جا از ظاهر سینما حرف زدیم و وضعیت ظاهری آن را شرح دادیم، اما در واقع سالن سینمایی بدون فلم و نمایش مانند جسم بدون روح است. جسم بدون روح، طبق قانون طبعیت باید نیست و نابود شود.

سالن سینمایی در واقع دوکان و یا بازار فلم‌ساز است که در آن‌جا اثر خود را به نمایش می‌گذارد و به فروش می‌رساند. بازار فلم‌ساز‌های افغانی ظاهراً در چنین وضع گرفتار است و هیچ کسی دیگر جز خود فلم‌سازان مقصر این وضعیت نیست؛ چون فلم‌سازان افغانی هنوز نمی‌دانند که اثر‌شان را چگونه تولید کنند، کدام معیار‌ها در نظر بگیرند و چگونه به مردم عرضه کنند و به دوکان و بازار خود روح و رونق ببخشند. متأسفانه این‌ها خود را به دو دسته تقسیم کرده‌اند؛ یک دسته خود را فلم‌سازان فیستیوالی می‌نامند و اغلب فلم‌های کوتاه می‌سازند و به دنبال راه‌یافتن به جشنواره‌های گوشه‌گوشه‌ی دنیا می‌گردند. در حالی که کوتاه‌سازی فقط به خاطر یاد‌گرفتن فلم‌سازی است، نه به خاطر تثبیت شدن و کسب کردن نام و افتخار به عنوان یک فلم‌ساز. فلم‌سازان کشور‌های دیگر تنها در دوران دانشگاه فلم‌های کوتاه می‌سازند، آن هم به خاطر کسب تجربه و برای آماده ساختن خود به هدف ساختن فلم‌های بلند.

دسته دوم خود را فلم‌سازان بازاری یا تجاری می‌نامند و بزرگ‌ترین فلم‌ساز در این دسته سلیم شاهین است. سلیم شاهین را تقریباً همه می‌شناسید و بر‌اساس شناختی که از او دارید، می‌توانید بقیه فلم‌سازان این عرصه را تحلیل کنید و یا حدس بزنید که چگونه کار می‌کنند. اکثر این فلم‌سازان تحت تأثیر فلم‌های هندی‌اند و از فورم بالیوودی به خاطر ساختن فلم‌های خود استفاده می‌کنند؛ اما هر‌آدم هشیاری می‌داند که سینمای بالیوود منحصر به هندی‌ها است. فلم‌های بالیوودی تنها به هندی‌ها می‌زیبد. ساختار فلم‌های بالیوودی بر‌اساس «روان مخاطب» هندی شکل گرفته و در طول صد سال تاریخ سینمای هندوستان به اوج و پخته‌گی خود رسیده است. مردم هندوستان با ساختار بالیوود راحت‌اند، از تماشای فلم‌های‌شان لذت می‌برند، انگیزه می‌گیرند، می‌رقصند، گریه می‌کنند و می‌خندند. هیچ فلم‌سازی از هیچ کشوری قادر نیست یک فلم را با ساختار بالیوودی بهتر از یک فلم‌ساز هندی بسازد. ولی در افغانستان خیلی از آدم‌ها هنوز هم هوس ظاهر‌شدن مانند شاهرخ خان و سلمان خان را بر روی پرده دارند و اکثراً در این طبقه، خود بازیگر نقش اول، تهیه‌کننده و سرمایه‌گذار فلم است. هرچند که زحمت می‌کشند و پول خرج می‌کنند، ولی هنوز فن فروش را ندانسته‌اند. بودجه و پولی که در این عرصه به مصرف می‌رسد، برگشت ندارد. این فلم‌سازان وقتی یک فلم را می‌سازند، آن را بین خود نمایش می‌دهند، بین خود از هم‌دیگر توصیف می‌کنند، به هم‌دیگر به‌به می‌گویند، با دادن تقدیرنامه از یک‌دیگر قدردانی می‌کنند و القاب خیلی عجیب بر یک‌دیگر می‌گذراند؛ یکی درمندر افغانستان می‌شود، دیگری شاهرخ خان افغانستان، یکی شاهد کپور و یکی انیل کپور. در این میان هیچ مخاطبی بیرون از حلقه خود ندارند که گویی شوقی تکت خریده و به سینما به خاطر نمایش فلم آمده باشد. جای چنین مخاطبی هنوز در سینما خالی است. دقیق مانند شاعران افغانی که خود پول چاپ مجموعه‌ی شعری خود را می‌دهند و در محفل چند شاعر دیگر را می‌خواهند و برای هم‌دیگر شعر می‌خوانند، به هم‌دیگر کف می‌زنند و هم‌دیگر را نقد می‌کنند. به ندرت آدم‌های غیر‌شاعر و غیر‌ادیب در میان‌شان دیده می‌شود. بلی، دقیقاً همین‌گونه است؛ سیالی و شریکی درونی بین هم.

به قول اکیرا کوروساوا، فلم‌سازی یک هنر ناخوشایند است؛ چون وابسته به پول است. مهم نیست خودت را فلم‌ساز هنری بدانی یا فلم‌ساز بازاری، در هر‌صورت به خاطر ساختن فلم نیاز به پول داری و به خاطر پول درآوردن نیاز به فن و بازاریابی‌. این‌جا هر‌کسی که خودش را فلم‌ساز می‌داند و با این عنوان به اطراف می‌گردد، در مصاحبه‌هایش با رسانه‌ها هنوز از دولت گله و شکایت می‌کند که از آن‌ها حمایت نمی‌کند و بودجه نمی‌دهد. این نوع گله‌ها، بیانگر نادانی‌شان است. آن‌ها نمی‌دانند که در بازار آزاد، دولت مالیه‌گیرنده می‌شود، نه بودجه‌دهنده. اگر در حکومت‌های قبلی به خصوص در دوران کمونیست‌ها به سینما بودجه تخصیص می‌دادند، از آن جهت بود که دولت می‌خواست از سینما به عنوان یک ابزار تبلیغاتی در جنگ‌های روانی استفاده کند.

کابل شهری است که در آن هر‌چیزی به فروش می‌رسد. به قول مردم عام، حتا خاک را در یک قسمت شهر تلنبار کنی، خریدار پیدا می‌کند و به فروش می‌رسد. اما این‌که چرا سینما در این‌جا بین مردم به فروش نمی‌رسد، دلیلش آن است که این‌جا فلم‌سازان چه یک گروه و چه چندین گروه هر‌یک جدا‌جدا برای خود و با سرمایه خود قبر می‌کند. فلم‌سازان بازاری به خاطر شوقی که خودشان را در پرده ببیند، فلم می‌سازند و فلم‌سازان فستیوالی به خاطری که خودشان را بر فرش سرخ ببیند، دست به ساخت فلم می‌زنند. هر‌دو گروه سخت در اشتباه‌اند. ستاره‌های سینمای جهان همه‌گی توسط علاقه‌مندان‌شان، ستاره و ثروت‌مند شده‌اند، اما در افغانستان هر‌کسی یک مجموعه شعر چاپ کرد، از پول خود شاعر می‌شود و هر‌کسی فلمی ساخت، از پول خود فلم‌ساز می‌شود؛ مهم نیست که مخاطب دارد یا خیر. مطمینم که مردم افغانستان هم توانایی و قابلیت این را دارند که در عرصه سینما ستاره بسازند، به خاطر دیدن‌شان تکت بخرند و عکس ستاره‌های سینمای خود را در موتر و در خانه‌های خود نصب کنند، به شرط آن‌که چنین ستاره‌ای وجود داشته باشد و یا زاده شود. اما چنین نیست. هیچ فلم‌ساز افغانی تا اکنون قادر به تولید فلمی نشده است که بر‌اساس روان مخاطب افغانی باشد و افغان‌ها آن را پسندیده و خریده باشند.

فلم فستیوالی و یا فلم بازاری وجود ندارد. فلم یا فلم خوب است یا فلم بد. مخاطب‌های سینما اکثراً مردم عام استند و در واقع همین مردم عام حق قضاوت دارند و انتخاب می‌کنند که کدام فلم را خوب بگویند و کدام فلم را بد. فلمی که خوب باشد، هم در بازار می‌درخشد و هم در فستیوال و فلمی که بد باشد، نه در بازار کسی به آن ارزش قایل می‌شود و نه در فستیوال.

نوشته‌ی قبلی مرا (آفت مخملی بر صدا و تصویر افغانی) بعضی از مخاطبان که بیش‌ترشان فلم‌سازان بودند، توهین به جامعه‌ی فلم‌سازان افغانی قضاوت کردند؛ اما من در آن نوشته به کسی توهین نکرده بودم. من می‌خواهم بگویم که وضعیت فلم‌سازی در افغانستان مانند تمام عرصه‌های دیگر، خود توهین‌آمیز است. سر‌و‌وضع سینمای بهزاد، بیانگر بطن و روح فلم‌سازی در افغانستان است. همان‌گونه که ظاهر سالن‌های سینمایی در پایتخت پر از مدفوع و گند و پوسیده‌گی است، بطن و روح فلم‌سازی در افغانستان نیز پر از مدفوع و گند و پوسیده‌گی گردیده است. ظاهر، ما آیینه باطن ما است. در جریان نزدیک به دو دهه، به تعداد انگشت‌های دو دست شاید فلم خوب در افغانستان تولید شده باشد که با آن هم سینما، سینما نشد. تصور کنید که در سینما بهزاد در کنار یک عالم مدفوع، پنج یا ده شاخه گل بنشانیم و دیگر همه چیز را هم‌چنان که هست، رها کنیم، چه چیزی تغییر خواهد کرد؟ هیچ.

به نظر من هیچ فلم‌سازی بدون تغییر دادن این وضعیت حق به‌به گفتن به خود را ندارد، ولو صدیق برمک باشد، عتیق رحیمی باشد یا همایون کریم‌پور. سینما کار گروهی است و به خاطر بیرون‌رفت از این وضعیت، متحد شدن فلم‌سازان و تعهد‌شان در قبال سینما و تصویر نیاز است، به شرط آن‌که کسی به معنای واقعی کلمه فلم‌ساز باشد و دغدغه فلم‌سازی در او فوران کند.

گرفته شده از صفحه هشت صبح