سقف آواره‌گان جنگ کندز حریف باران‌های کابل نشد

نگاه نو_ چهار سال پیش که آسمان کندز صاف و آفتابی بود، جنگ خانمان‌سوزی در ولسوالی امام‌صاحب در گرفت. تشدید جنگ، مردم آن‌جا را دست‌وپاچه کرد و آنان راه آواره‌گی را در پیش گرفتند. هزاران فامیل خانه‌های‌شان را ترک گفتند و قریه‌ها را به خاطر حفظ جان‌شان، تخلیه کردند. جبر زمان مردم کندز را با وضعیت آشفته‌ای روبه‌رو ساخت و آشنایان دیرین به نقاط مختلف کشور مهاجر شدند.

محمدکریم و جمعی از اطرافیانش ولسوالی امام صاحب را به سوی کابل ترک کردند. راه دشوار سفر بر درد آواره‌گی آنان می‌افزود. دو روز بعد، آنان به کابل رسیدند و شب اول مهاجرت را در چهاردیواری‌ای سپری کردند. یک روز نگذشته بود که آنان مجبور شدند با درخواست صاحب زمین، آنجا را ترک کنند و در یکی از بخش‌های نزدیک شهر خیمه بزنند.

زنده‌گی در خیمه برای مردی کهن‌سال چون محمدکریم، رقت‌بار بود. وی هر روز با مشکلاتی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. سرانجام، آنان با درخواست یکی از وکلای گذر، در نزدیکی کول حشمت‌خان واقع در ناحیه هشتم کابل با کرایه‌ «۵۰۰ افغانی بالای هر فامیل در هر ماه» مسکن‌گزین شدند. دو ماه پیش برای مصاحبه در مورد مشکلات آنان، به آن‌جا سر زدم. هنگامی‌ که به سمت خانه‌های گلی آنان قدم بر‌می‌داشتم، دقت کردم که اطفال قد‌و‌نیم‌قد در میدانی جلوی خانه‌های گِلی گرد آمده و مصروف بازی‌اند.

از آنان در مورد صاحبان خانه‌های گلی پرسیدم. به محض این‌که سوالم ختم شد، یکی از اطفال با عجله پاسخ داد: «بابه کریم ره می‌گی؟ باش که صدایش ‌کنم.» همه‌ی آنان با سرعت به سمت خانه‌های گلی رفتند. چندی نگذشته بود که دو مرد جوان با جمعی از اطفال از خانه خارج شدند و به سمت من آمدند.

یکی از آنان با برخورد نیک برایم خوش آمد گفت و دلیل آمدنم را پرسید. خود را معرفی کردم و گفتم که می‌خواهم از مشکلات آنان باخبر شوم. با شنیدن این گپ، از تجمع اطفال و نوجوانان در آن‌جا کاسته شد، زیرا آنان حدس زده بودند که از طرف مؤسسه‌ای برای کمک به آنان رفته‌ام. آنان در بین خود با زبان متفاوت صحبت می‌کردند و همین باعث شد که از قوم‌شان بپرسم. گفتند که «جوگی‌ها» هستند و در کندز متولد شده‌اند.

سپس مرا به داخل خانه‌های گلی که پیر‌مردی در آن نشسته بود، رهنمایی کردند. دختران جوان و زنان میان‌سال در صحن حویلی مصروف پر‌کردن آب و شستن ظروف بودند. با دیدن اطفال و دختران با پوست روشن، مشکوک شدم و سوالم در‌باره ملیت‌شان را دوباره تکرار کردم. گفتند که تولدشان در کندز صورت گرفته و نسل آنان نسبت به بقیه جوگی‌ها بنا بر دلایلی از نگاه جلد تفاوت دارند. در همین هنگام، یکی از مردان جوان با استدلال به بازی‌گوشی اطفال حاضر در آن‌جا، پیشنهاد کرد که در درون اتاق صحبت کنیم، اما پیرمرد پتویش را روبه‌روی کلکین یکی از اتاق‌های گلی هموار کرد و از من خواست که روی آن بنشینم.

«سرپناه نداریم»

هرچند اسمش را پیش‌تر از اطفال شنیده بودم، اما برای اطمینان خاطر پرسیدم. گفت: «نامم محمدکریم است و موی‌سفید همی منطقه استم.» او اضافه کرد که ۷۴ سال سن دارد و تقریباً چهار سال می‌شود که با هشت فامیل دیگر در آن‌جا زندگی می‌کنند. زمانی که در مورد مشکلات روزمره‌ی‌شان پرسیدم، گفت: «هیچ چیز خدا نداریم، مهاجر استیم.»

او می‌گوید که عمرش در کندز سپری شده است، اما جنگ‌ها آنان را مجبور کرد که به شهر کابل مهاجر شوند. به گفته‌ی خودش «تذکره» دارند و از نگاه جلد با بقیه مردم عادی فرق نمی‌شوند. محمدکریم می‌گوید که به دلیل سکونت دوامدار در ولسوالی امام صاحب زمین خریدند و در آن خانه ساختند، اما بعد از شدت گرفتن جنگ‌ها، جایدادشان را ترک گفتند. در جواب به هر سوالم در مورد مشکلات‌شان، تأکید می‌کرد که مهاجراند و سرپناه ندارند.

محمدکریم با دستان لرزان به اتاق‌های گلی اشاره کرد و افزود که در صورت بارش مداوم باران، احتمال دارد خانه‌های‌شان ویران شود. دیوارهای خانه‌های گلی با عرض ۳۰ سانتی‌متر توسط خشت‌ خام ساخته شده بود. بعد از آن مشکلات دسترسی نداشتن اطفال‌شان به تعلیم را نیز اضافه کرد و خواستند که صدای‌شان را به حکومت برسانم. پس از ترک آن‌جا، محمدکریم با صدای بلند گفت که تعداد دیگری از آشنایان آنان نیز در ساحات مختلف کابل هستند که عین مشکل را دارند.

من نیز در تماسی با وزارت مهاجرین و عودت‌کننده‌گان، مشکلات محمدکریم و آشنایانش را با آن‌ها در میان گذاشتم و در مورد تلاش‌های مسوولان مربوطه وضاحت خواستم. مسوولان آن وزارت گفتند که پس از انتخابات ریاست جمهوری و مشخص شدن رییس جمهور آینده، قرار است به ملیت جوگی‌ها پس از گرفتن تذکره‌ی هویت، زمین در ولایات توزیع شود.

خانه‌های گِلی تاب باران را نیاوردند

پس از چند روز برف‌باری‌ سنگین، آفتاب دوباره بر دیوارهای نمناک روشنی می‌انداخت و رطوبت را تبخیر می‌کرد که ناگهان باران‌های موسمی فرا رسید. انگار «رحمت خداوند» رفته‌رفته به غضب تبدیل ‌می‌شد و دامن مردم بی‌سرپناه را می‌گرفت. در همان روزها آفات طبیعی سرخط خبرها را تشکیل می‌داد و مردمان زیادی را آواره ساخته بود.

دو ماه بعد از مصاحبه با محمدکریم، زمانی که باران‌ها شدت گرفت، خواستم دوباره به دیدارش بروم و جویای وضعیت زنده‌گی‌اش شوم. به سمت خانه‌های گلی آنان در حرکت بودم که ناگهان با ویرانه‌ای برخوردم. باورم نمی‌شد، تمام اتاق‌ها از بین رفته بود. همان اتاقی که روبه‌روی آن نشسته بودیم و در مورد مشکلات آنان صحبت کردیم، به ویرانه تبدیل شده بود.

از مردمان اطراف آن خانه‌های گلی جویای وضعیت محمدکریم و آشنایانش شدم. گفتند که آنان پس از ویرانی چند اتاق گلی‌شان، از آن‌جا کوچیدند و رهسپار مکانی نامعلوم شدند. یادم آمد که محمدکریم در مورد مقاومت خانه‌های گلی گفت: «ای خانه‌ها تاب برف‌ و باران‌های زیاد ره نداره.» مشخص نشد که محمدکریم و اطرافیانش این بار در کجا مسکن‌گزین شده‌اند و آیا به جایدادهای‌شان بر‌می‌گردند یا سرپناه می‌یابند.

تعداد آواره‌گان از جنگ در شهر و ولسوالی‌های کندز به هزاران نفر می‌رسید که کمیسیون حقوق بشر و هلال احمر افغانی وضعیت زنده‌گی بیش‌تر آنان را نگران‌کننده خوانده بودند. تعداد زیادی از آنان در خیمه‌ها یا خانه‌های گلی مسکن‌گزین شدند و زنده‌گی در غربت را سپری می‌کردند. از آن‌جایی که خانه‌های محمدکریم و آشنایانش تاب باران‌های کابل را نیاورد، مشخص نیست که دیگر خانواده‌های آواره‌گان جنگ کندز چه وضعیتی دارند.