۷۰ سال زندگی، ۴۰ سال معلمی
هرگاه به شغل و روزگار معلمان هر دوره نگاه کنیم، میبینیم مسیر سادهی ۳۰ ـ ۴۰ سالهای پیش رویشان نبوده و نیست. بسیاری از آنها در کمتر از چند سال آموزگاری یا تصمیم میگیرند عطای درسدادن را به لقایش ببخشند و یا هم میروند سراغ کارهای دیگر.
نگاه نو_ چند روز پیش پای درددلهای آموزگاری نشستم که سرسختانه بیش از چهل سال از عمرش را معلمی کرده است. پس از پایان گفتوگویمان از خودم پرسیدم که آیا معلم همچنان که برخی میپندارند و میگویند، واقعا «شمعیست که میسوزد و میسازد» یا هستندهای برای خودش؟ بیگمان معلم شمع نیست؛ انسان است و بدی انسان بودن هم این است که چون شمع آب نمیشود، سنش بالا میرود، دچار ضعف اعصاب و فشار خون میشود.
این چیزیست که با نیم ساعت درددل کردن با آموزگاران افغان میشود به آن پی برد. هرگاه به شغل و روزگار معلمان هر دوره نگاه کنیم، میبینیم مسیر سادهی ۳۰ ـ ۴۰ سالهای پیش رویشان نبوده و نیست. بسیاری از آنها در کمتر از چند سال آموزگاری یا تصمیم میگیرند عطای درسدادن را به لقایش ببخشند و یا هم میروند سراغ کارهای دیگر. آنهایی هم که سرسختی میکنند و ادامه میدهند، به دلیل کنترل تعداد زیادی دانشآموز، اعصابشان، به خاطر ایستادنهای مداوم، پا و کمرشان و به علت کارکردن با گچ و تباشیر، ریه و پوستشان دچار آسیب میشوند.
با این حال آموزگاران در افغانستان از کمدرآمدترین کارمندان دولت هستند که حقوق ماهانهیشان بین شش تا دوازده هزار افغانی است. حقوق یک معلم که تازه وارد معارف افغانستان میشود، در حدود ۶ هزار افغانی است. به همین دلیل معلمان زیادی در افغانستان مجبور هستند برای تامین مخارج زندگی خود به کار دوم بپردازند. در ادامه قصهی پر فراز و فرود زندگی معلمی را میخوانید که با اشتیاق و سرسختی بیش از ۴۰ سال آموزگار بوده است.
آموزگاری که من با او گفتوگو کردم، در برج دلو سال ۱۳۲۸ ه. ش، یعنی ۷۰ سال پیش از امروز، در روستای «کهنهده»، از مربوطات ولسوالی جاغوری به دنیا آمده است. پدر و مادرش اسم او را غلامعلی انتخاب کردند. غلامعلی دوران کودکیاش را با سختی و محرومیت فراوان پشت سر میگذارد. برایم قصه کرد: «ما تمام مایحتاج زندگی را از طریق کشاورزی و مالداری از طبیعت حاصل میکردم و فقط چند قلم محدود مانند نمک، گوگرد، چای خشک، تیل برای چراغ و تکه برای لباس را از بازار میخریدیم.»
در شش سالگی وارد تنها مکتبی میشود که در آن زمان در جاغوری به روی کودکان باز بوده است. در سال ۱۳۴۰ از صنف ششم از همان مکتب فارغ میشود. پس از آن به کابل میآید و در سال ۱۳۴۱ شامل صنف هفتم در مکتب «ابن سینا» میشود. ابنسینا در آن زمان از امکانات بیمانندی برخوردار بود. پر شاگرد و شلوغ، منظم و سختگیر و از خوابگاه شبانهروزی برای دانشآموزانش برخوردار بود. غلامعلی هرچند از به دستآوردن این فرصت خوشحال است، اما با دو مشکل جدی روبهرو میشود. مشکل اول این است که تمام مضامین به زبان پشتو تدریس میشود، درحالیکه او حتا الفبای زبان پشتو را نمیشناسد. مشکل دوم هم این است که کسی نمیتواند در آن فضا دستباز نماز بخواند.
او بعدها میفهمد که حفیظالله امین، از چهرههای تاثیرگذار تاریخ افغانستان در اینجا مدیر بوده است. این نظم سختگیرانه را او پایهگذاری کرده است. تدریس به زبان پشتو را او تحمیل کرده است. نه تنها تدریس که هیچکس در فضای آن حق ندارد به زبان غیر از پشتو تکلم کند. هرچند حفظالله امین یک سال قبل از ورود غلامعلی از آنجا رفته بوده ولی قانون و قواعد او همچنان پا برجا بود: «ابن سینا بیشتر شبیه یک پادگان نظامی بود. هرشب چند نفر پهره میدادند و اگر کسی به زبان فارسی حرف میزد، جریمه میشد و دو ساعت باید پهره میداد.»
غلام علی تمام درسها را بدون اینکه چیزی از آن فهمیده باشد، به زبان پشتو حفظ میکند. در مکتب که ۹۸ درصد دانشآموزان آن پشتون و یا سنیمذهب اند، او نمیتواند از مسجد برای عبادت استفاده کند. معمولا برای ادای نماز بیرون از مکتب میرود. همصنفیهایش مدام او را مورد تحقیر و آزارواذیت قرار میدادند: «نیش تعصب در آنجا به استخوانم رسیده بود.»
پس از سه سال آموزش در مکتب متوسطه ابنسینا، در سال ۱۳۴۴ به دارالمعلمین سید جمالالدین معرفی میشود. (اسم سید جمال الدین بعدها روی آن دارالمعلمین گذاشته میشود) در آنجا انگار زندگی ورق میخورد و فصل تازهای به روی غلامعلی گشوده میشود. در آن جاست که او میفهمد حزب بهنام «خلق» در افغانستان تاسیس شده است. بنا به روایت خودش، یک روز او را همصنفانش به ملاقات نورمحمد ترهکی میبرد. او به یاد میآورد که در دفتر حزب، کسی وارد شد با قدمیانه و چاق که کتوشلوار پوشیده بود و کمربندش را چنان محکم کشیده بود که در قات شکمش گم شده بود.
در همان سالها غلامعلی به صورت پیگیر به مطالعه میپردازد. آنقدر مطالعه میکند که همصنفانش او را «انشتین» مینامند. وقتی او صنف دوازده را به پایان میرساند، سوار بر یک یک موتر لاری به جاغوری میرود: «تمام جاغوری چهار تا موتر لاری داشت. ما هر زمستان بالای لاریها که پر از سودای دکانداران جاغوری بود، سوار میشدیم و دوـ سه روز طول میکشید تا به جاغوری میرسیدم.»
در خانه وقتی به روزگار پدر میبیند، تصمیم میگیرد ترک تحصیل کند و معلم شود. به همین خاطر بهار سال به عمد دیر از خانه به کابل میآید تا از امتحان کانکور محروم شود، اما زمانی به کابل میرسد که کانکور هنوز برگزار نشده است. امتحان میدهد و به دانشکدهی ساینس دانشگاه کابل راه مییابد.
پنج سال دیگر در دانشکدهی ساینس تحصیل میکند. در آن زمان میان دانشکدهی ساینس دانشگاه کابل و یک دانشگاه آلمانی توأمیت و همکاری دوجانبه بر قرار است. این امر سبب میشود که دانشجویان دانشکدهی ساینس از حضور و دانش استادان آلمانی فراوان بهره ببرند. غلامعلی از این پنج سال به عنوان بهترین سالهای عمرش یاد میکند. در نهایت در سال ۱۳۵۱ از رشتهی کیمیا و بیولوژی از آنجا فارغ میشود. پس از فراغت، مکتوب معلمیاش را از وزارت معارف میگیرد و یکراست به غزنی میرود. وقتی به غزنی میرسد، مورد استقبال گرم ریاست معارف غزنی قرار میگیرد. دلیل این استقبال گرم این است که او اولین معلمی دارای لیسانس است که به غزنی رفته است.
در سال ۱۳۵۱، غلامعلی معلم مکتبی میشود که پدرش ملازم آن است و خودش سالها قبل در آن شش صنف درس خوانده بود. حالا آن مکتب ابتداییه به لیسه ارتقا پیدا کرده است. نامش را «لیسهی سلطان مودود» گذاشتهاند.
با تلاش و کوشش استاد غلامعلی و هاشم خان مدیر لیسه، مکتب سلطان مودود سال به سال بهتر میشوند. در سال پنجم حضور او، سلطان مودود به بهترین لیسهی افغانستان تبدیل میشود. در آن سال که برابر است با سال ۱۳۵۶ از مجموع ۶۳ نفر فارغ آن لیسه ۶۱ نفر از طریق امتحان کانکور به دانشگاهها راه پیدا میکنند. خبر این موفقیت حتا در ارگ ریاست جمهوری و به گوش سردار محمد داوود خان میرسد. بنا به روایت خود استاد غلامعلی، داوود خان بر افروخته میگوید، ۹۹ درصد شاگردان مکتب جاغوری به دانشگاهها راه یافتهاند!
سال بعد هاشم خان مدیر مکتب و اکثر معلمان لیسهی سلطان مودود به جاهای دیگر تبدیل میشوند. وقتی استاد غلام علی و مردم محل به رسم اعتراض به ریاست معارف ولایت غزنی میآیند، ریس معارف دو فقط دو جمله میگویند. جمله اول: باور کنید من در این جا فقطوفقط رییس معارف مکتب جاغوری هستم، دیگر در غزنی مکتبی وجود ندارد که آدم رویش حساب کند. جملهی دوم: من زورم به داوود خان نمیرسد.
یک سال بعد استاد غلامعلی نیز در مکتبی واقع در منطقهی کتواز، تبدیل میشود. اما او نمیتواند در آنجا معلمی کند. چون داوود خان نیز به آن دنیا تبعید میشود و به بهانههای مختلف گریزوبگیر شروع میشود. شماری از همکاران استاد غلامعلی در آن زمان دستگیر میشوند و به پلچرخی انتقال داده شده و سر بهنیست میشوند. استاد غلامعلی به سختی فرار میکنند و پس از چند ماه از کویتهی پاکستان سر در میآورد.
در پاکستان مصروف کارهای پشتپردهی جهاد میشود، اما یک روز ناگهانی با داکتر «اشویتر»، استاد آلمانیاش در دانشکدهی ساینس دانشگاه کابل سر میخورد. او از استاد غلامعلی میپرسد این جا چه کار میکنی؟ استاد غلامعلی جواب میدهد که ما جهاد میکنیم. او میگوید جهاد نکنید؛ مکتب بسازید. غلامعلی میگوید: مکتب پول کار دارد و او میگوید پولش را ما میدهیم.
چنان میشود که در سال ۱۳۶۰ استاد غلامعلی و دوستانش به کمک و همکاری دکتر اشویتر، لوازم و امکانات دو باب مکتب را تهیه کرده به جاغوری بر میگردد. در جاغوری مکتب «فیضیه» را در روستای «کتهسنگ» و مکتب «هدایت» را در روستای «سنگشانده» پایهگذاری میکنند.
او از آن زمان تا سال ۱۳۷۷ در لیسهی فیضیه و مکتب امام جعفر صادق به تدریس مشغول میشود. تمام این سالها، درحالیکه او به آموزش مصروف است، در نقطهنقطهی افغانستان جنگ جریان دارد. در چنین شرایطی مکتب فیضیه به یک لیسهی نامدار در سطح منطقه تبدیل میشود. لیسهای که حتا از ولسوالیهای مالستان، ناهور و حتا از ولایت ارزگان دانشآموز جذب میکند. هر سال شماری از دانشآموزانش راهی دانشگاهای بامیان و بلخ میشوند.
سال ۷۸ وقتی جاغوری به تصرف طالبان در میآید او همراه با خانوادهاش به کویته میرود. در کویته نیز در لیسههای نور، شهمامه و فردوسی به تدریس و آموزش مشغول میشود. علاوه بر آن در همین سالها با دوستانش انستیتوت علوم را در آنجا تاسیس میکند و خودش نیز در آنجا فزیولوژی و اناتومی تدریس میکند. او در کویته به یک استاد خوشنام و پرآوزهی مشهور میشود که دانشآموزان و دانشجویانش تخلص «حکمت» را برای او برمیگزیند.
پس از سالها زندگی در مهاجرت زمانی که امنیت نسبی در افغانستان بر قرار میشود، موسسهی جاپانی و حامی لیسهی نور در کویته پیشنهاد میکند که اگر شما شاخهی از این لیسه را در افغانستان فعال کنید، ما در آنجا نیز شما را حمایت میکنیم. به تعقیب این اعلام حمایت و همکاری است که استاد غلامعلی حکمت در سال ۱۳۸۴، شاخهی از لیسهی نور را به جاغوری انتقال میدهد.
در جاغوری ابتدا در حویلیهای کنهه و کرایی به فعالیتهای خود شروع میکند. بعدها تعمیر مکتب را در دشت موسوم به «اُشترکوربله» در ۱۷ جریب زمین آباد میکند و نور در جاغوری لیسهای میشود که صدها دختر و پسر در آن درس میخوانند.
استاد غلامعلی حکمت از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۶ همزمان به حیث مدیر و معلم لیسهی نور فعالیت میکند و در سال ۹۶ بنا به توصیهی داکتران، به خاطر عارضهی فشار خونش تقاعد میکند. بعد از دو سال خانهنشینی، اول همین سال به کابل میآید. با آمدنش در کابل چند مکتب خصوصی برایش پیشنهاد کار میدهد و او با نادیدهگرفتن تمام توصیههای داکتران دو باره سر کلاس میرود. حالا معلم مکتب خصوصی نسل فردا است.
او حالا چیزی کم ۷۰ سال سن دارد. چهل سال از این هفتاد سال را معلمی کرده است. با این حال تا کنون هیچ وقت از تاییدها و تشویقهای شوقبرانگیز مردم در یک سالن به وجد نیامده است، هیچ نهادی برایش مدال نداده و هیچ دستآورد ملموس مادی از این همه سال نصیبش نشده است. به یاد نمیآورد کسی از او امضا گرفته باشد و یا با او عکس گرفته باشد. تنها چیزی که از این همه سال معلمی نصیبش شده است، لبخندهای است که در خیابانهای کابل دریافت میکنند: «تقریبا هر روز اتفاق میافتد که کسی در کوچه، در رستورانت یا در تکسی ناگهان لبخند میزند و سلام میدهد. بعد میگوید استاد من در فلان سالها و در فلان مکتب شاگردت بودم!»