نشریه امریکایی: توافق صلح با طالبان تنوع مذهبی در افغانستان را حفظ کند/ روشن نیست جنگ امریکا چه زمانی پایان خواهد یافت

استقرار صلح دینی (مذهبی) در افغانستان هم ساده است و هم یک چالش سیاسی کلان به حساب می‌آید. هدف این نیست که ایدئولوژی بنیادگرایی را نابود کنیم بلکه باید به یک توافق سیاسی رسید تا به تنوع مذهبی اعتبار دهد و در قالب قانون آن را حفظ کند.

داکتر «Wayne Te Brake» در وب سایت خبری امریکایی History News Network در مطلبی نوشت:«حدود بیست سال پیش در هفتم اکتبر سال ۲۰۰۱ میلادی ایالات متحده امریکا با حمایت گسترده نیروهای ائتلاف بین المللی چیزی را شروع کرد که بوش آن را جنگ علیه تروریزم خواند: این جنگ با حمله هوایی به افغانستان جائیکه گروه تندرو اسلامی طالبان به عاملان حملات ویرانگر یازده سپتامبر پناه داده بودند، آغاز شد. دو هفته قبل از حمله، جرج دبلیو بوش، جنگی که قرار بود اتفاق بیفتد را «پاسخ لازم به نوع تازه ای از شرارت(شیطان)» توصیف نموده بود. وی گفته بود:«این جنگ صلیبی قرار است مدتی طول بکشد و مردم امریکا باید صبور باشند.»
مشاوران و دستیاران رئیس جمهور بوش بلافاصله شدت این اظهارات بلاغی بوش را کاهش داده تاکید کردند این یک جنگ صلیبی علیه اسلام نیست بلکه دفاع از آزادی و دموکراسی می باشد. بوش اما حداقل از یک جنبه راست می گفت: جنگ علیه تروریزم مدت طولانی ادامه یافته است. هم اکنون ما دقیقا نمی دانیم جنگ ما در افغانستان چگونه و چه زمانی پایان خواهد یافت: طالبان و اسلام رایکال هنوز موانع اصلی صلح در افغانستان به شمار می‌روند. در حال حاضر دولت بایدن مشغول بررسی خروج یا عدم خروج و زمان خارج ساختن نیروهای باقی مانده امریکایی از افغانستان است و در این میان مهم است نگاهی به ابعاد دینی جنگ های بی پایان خود بیندازیم و چالش های ایجاد صلح دینی را ممکن فرض نماییم.
نویسنده مطلب می افزاید روزی که حمله هوایی به افغانستان صورت گرفت، اندرو سالیوان در مقاله ای در مجله نیویورک تایمز نوشت:«این یک جنگ مذهبی است اما نه شبیه جنگ های مذهبی در اروپا.» به عنوان یک کارشناس جنگ های دینی اروپا، حس تشخیص تاریخی سالیوان را می ستایم، چیزی که امروزه نیز مفید است. مشکلات و دشمنی هایی که در جنگ های دینی اروپا و جنگ علیه تروریزم مشاهده شد همگی دینی بودند و نیروهای درگیر جنگ، به صورت مکرر با استفاده از عقاید، رفتارها و وابستگی های مذهبی دشمنان خود را تعریف و شناسایی می کردند. در حالیکه برخی از ناظران، جنگ علیه تروریزم را یک چالش جهانی بین اسلام و غرب یهودی-مسیحی می دانستند، سالیوان آن را «جنگ بنیادگرایی علیه انواع اعتقادات که در صلح با آزادی و مدرنیته بود، می پنداشت.»  بعد از بیست سال جنگ دینی، اما هنوز بنیادگرایی دینی در افغانستان از بین نرفته در حالیکه برای استقرار صلح دینی زمان زیادی صرف شده است.

اما چگونه می توانیم از جنگ دینی به استقرار صلح دینی برسیم؟

نویسنده مطلب به عنوان یک کارشناس ارشد جنگ های‌ دینی در ادامه می نویسد: در پاسخ به این سوال قیاس تاریخی جنگ های دینی در اروپا می تواند مفید باشد. طی بیش از یک قرن جنگ های دینی افزایشی مخرب و متناوب، اروپایی ها آموختند تا  اختلافات دینی خود را بپذیرند، مدیریت نمایند و مبانی تکثرگرایی مذهبی مدرن را پایه گذاری کنند. این صلح مذهبی اروپا که من آن را پیچیده و نامنظم توصیف می کنم از زمان شکل گیری تاکنون توسط عواملی چون «انقلاب، ملی گرایی، اقتدار گرایی و جنگ جهانی» دستخوش اختلال شده اما از تمام این عوامل و حتی مهاجرت های دینی گسترده دهه های اخیر بدون سقوط به خرابی های جنگ مذهبی، جان سالم به در برده است.
درس مفیدی که از این تاریخ می توان گرفت تغییر تمرکز از ایده های بحث برانگیز به اقدام سیاسی ست. ایده ها، الهیات و ایدئولوژی ها سرنخ های مفیدی برای درک انگیزه و اهداف کسانی که جنگ افروزی می کنند در اختیار انسان قرار می دهد اما آنچه جنگ و صلح را ممکن می سازد مجموعه بسیار گسترده ای از بازیگران و اقدامات سیاسی می باشد.
ایده ها ، الهیات و ایدئولوژی ها سرنخ های مفیدی را برای درک انگیزه ها و اهداف کسانی که جنگ افروزی می کنند ارائه می دهند، اما این مجموعه بسیار گسترده از بازیگران و اقدامات سیاسی است که اغلب به صورت ناخواسته جنگ و صلح را ممکن می سازد و دلیلش هم این است که نتایج فرآیند های تاریخی بزرگ مانند چرخه درگیری های مذهبی، خشونت و جنگ در اروپای اولیه مدرن و جهان امروز محصول تعاملات انسانی مناقشه برانگیز است که برنده و بازنده مشخصی ندارد.  تاریخ اروپا به طور حتم نشان می دهد اگر شالوده اصلی جنگ دینی سازش ناپذیری عقیدتی ست، اصول اساسی صلح دینی نیز سازش سیاسی است.
در دوران جنگ های مذهبی اروپا ، بیشتر جنگ ها با یک مصالحه سیاسی به شکل آتش بس ، فرمان یا معاهده به پایان رسید. نگاهی به اولین صلح ملی در سوئیس در سال ۱۵۲۹ و صلح وستفالن در سال ۱۶۴۸ میلادی نشان می دهد تک تک این توافق نامه بر سه اصل اساسی «شناخت متقابل، تضمین های امنیتی برای تمام طرف های توافق و میانجیگری برای جلوگیری از افزایش اختلاف در آینده و بروز خرابی های ناشی از جنگ» استوار بودند. بسیاری از این مصالحه های سیاسی چون با غیرنظامی سازی احزاب رقیب مذهبی همراه نشدند، ناکام ماندند. اما توافق نامه های صلح موفقی مانند « صلح آگسبورگ، فرمان نانت و معاهدات وستفالیا» توانست رضایت ولو ظاهری کسانیکه وسایل اجبار و جنگ افروزی را در اختیار داشتند را به دست آورد.  این رضایت ها اگرچه سطحی و ضمنی بود اما این واقعیت را نشان داد که جنگ خود یک مشکل است و نمی تواند راه حل مشکل تفاوت های دینی به حساب آید. همین طور این موافقت های ولو سطحی به روشنی ثابت ساخت همزیستی دینی پایدار یا تنوع، شرط لازم برای آینده صلح آمیز تر می باشد.
توافق های رسمی صلح اگرچه می تواند جنگ را به پایان برساند اما یک صلح منفی است چون بلافاصله شرایط صلح آمیز تر و جدیدی که صلح مثبت خوانده می شود را به وجود نمی آورد. اشکال پایدار همزیستی دینی که اصول صلح دینی اروپا به شمار می رود قبل از جنگ پدیدار شد، در طول جنگ زنده ماند و در پایان جنگ به موفقیت رسید. این اصول توسط گروهی متشکل از بازیگران سیاسی ایجاد شدند. افرادی مثل «حاکمان بی تحمل و افراد عمدتا مخالف، مدعیان رقابت با صلاحیت های دینی و متحدین و دشمنان خارجی.» کاری که توافق نامه های صلح انجام داد اعتبار بخشیدن به تنوعی بود که از مدت ها قبل وجود داشت و در طول زمان ادامه یافته بود. این توافق نامه ها در غالب قانون های سیاسی تنوع را برای گروه ها و احزاب حفظ کردند.
در صدر اروپای مدرن، تنوع مذهبی که بسیاری آن را مشکل ساز یا حتی غیر ممکن می دانستند در اصلی میراث یک پروسه طولانی تقسیم یا تکثر مذهبی در مسیحیت بود که با اصلاحات آغاز و با کاهش دائمی قدرت پاب به پایان رسید. بنابراین جنگ های مذهبی آنان بر یک مبارزه جهانی بین پروتستانیسم و کاتولیک استوار نبود و بیشتر به شکل جنگ های متعدد بین جوامع پراکنده مسیحیان و اقوام و تشکل های سیاسی وابسته به آنها خود را نشان می داد.
به همین ترتیب می توان گفت در چرخه خشونت های مذهبی و جنگ کنونی در خاورمیانه، شمال آفریقا و جنوب آسیا به ویژه افغانستان، تنوع مذهبی که بسیاری آن را مشکل ساز یا حتی غیرقابل قبول می دانند در حقیقت میراث یک پروسه طولانی انشعابات مذهبی یا تکثر در اسلام است که با انتقادات بنیادگرایان از امپراطوری عثمانی شروع و با سقوط امپراطوری عثمانی در سال ۱۹۲۴ میلادی به پایان رسید. به همین ترتیب باید گفت چالش مذهبی در افغانستان صرفا انعکاس مبارزه جهانی بین اسلام و غرب یا بین بنیاد گرایی و عقاید معتدل تر و بردبارتر نیست. چالش مذهبی در افغانستان یک مبارزه محلی بین جوامع تکه تکه شده مسلمانان و اقوام و سازمان های سیاسی وابسته به آنها از جمله طالبان و دولت کنونی افغانستان می باشد.
استقرار صلح دینی(مذهبی) در افغانستان هم ساده است و هم یک چالش سیاسی کلان به حساب می آید. هدف این نیست که ایدئولوژی بنیادگرایی را نابود کنیم بلکه باید به یک توافق سیاسی رسید تا به تنوع مذهبی اعتبار دهد و در قالب قانون آن را حفظ کند. طالبان می گویند تنوع مذهبی تحت قوانین اسلامی حفظ می گردد، اگرچه مذاکره کنندگان طالب به صداقت خود باور ندارند. اعتماد و گفت و گوی مذهبی یا آشتی مذهبی نیازی نیست. آنچه مهم است ایجاد یک «شناخت متقابل، امنیت و میانجیگری» ست تا به یک توافق سیاسی به دست آید، گروه های مذهبی خلع سلاح گردند و تنوع مذهبی در سایه قانون حفظ گردد.
بدون شناخت ابعاد دینی(مذهبی) بحران و حفاظت آشکار از تنوع مذهبی به شمول بنیادگرایی طالبان، صلح همچنان دست نیافتنی باقی می ماند. اما یک چیزی که تمام طرف ها در افغانستان باید بپذیرند ولو برخلاف میل باطنی شان این است که تداوم جنگ هیچ دستاوردی در پی ندارد.