«عاشق داعشی من» جوامع مردسالار را به چالش می‌کشد

«عاشق داعشی من» در ۲۹۲ صفحه توسط هاجر عبدالصمد تحریر و توسط مهدیه داودی ترجمه شده است. عاشق داعشی من، کتابی‌ است جذاب و خواندنی، با پیام‌ها و نکات‌ مهم و حیاتی. متن روان کتاب سبب شده است که خواننده بتواند آن را یک‌نفس بخواند. صحنه‌ها به حدی جذاب روایت شده است که شما را میخ‌کوب می‌کند و نمی‌توانید آن را به زمین بگذارید. در سراسر کتاب در انتظار به سر می‌‎برید و می‌خواهید بدانید که بعداً چه می‌شود. داستان‌ها به زبان ساده روایت شده و این سبب شده است که لهجه موجود در متن ضعیف به نظر برسد. داستان از زبان سوم شخص روایت می‌شود و گاهی سر و کله‌ شخصیت‌های داستان پیدا می‌شود و به گفت‌و‌گو می‌پردازند. روایت داستان توسط شخص سوم و خود شخصیت‌ها سبب جذابیت بیش‌تر داستان شده‌اند. مهارت نویسنده در تصویرسازی و بیان فضای حاکم صحنه‌ها سبب می‌شود که شما بخشی از داستان باشید، با شخصیت‌های داستان احساس خوشحالی کنید و آن‌جا که شخص اول داستان نگران است و در ترس به سر می‌برد، شما نیز چنان احساسی داشته باشید.

داستان، روی زنده‌گی فردی، خانواده‌گی و روابط اجتماعی زنی به ‌نام «لیلی» می‌چرخد. لیلی زن زیبا و خوش‌بخت ا‌ست که در شهر قاهره، پایتخت مصر با شوهرش محمود زنده‌گی می‌کند. این خوش‌بختی اما زیاد دوام نمی‌آورد. محمود، شوهر لیلی، شغل بازرگانی دارد و گاه‌گاهی به کشورهای مختلف سفر می‌کند. عادل، پدر لیلی، در مصر از جمله شخصیت‌های شناخته‌شده است. با آن‌که لیلی‌ زنده‌گی جمع‌وجوری دارد، با آن‌هم خانواده و جامعه‌ای که او در آن زندگی می‌کند، شباهت‌های زیاد با افغانستان دارد. دیری نمی‌گذرد که زنده‌گی خوش و آرام لیلی به هم می‌خورد. لیلی درمانده و ناامید می‌شود. به هم خوردن زنده‌گی خانواده‌گی و عوامل اجتماعی، نقش کلیدی در پیوستن او به گروه داعش دارد. لیلی که در زنده‌گی کم‌و‌کسری ندارد، با تمام وجود به محمود، شریک زنده‌گی‌اش، عشق می‌ورزد. تا آن‌جا که زنده‌گی موفقیت‌آمیز آنان سبب شهرت‌شان در شهر و دیارشان می‌شود. دیری نمی‌گذرد که محمود بهانه‌گیر و نسبت به زنده‌گی کم‌توجه می‌شود. او پس از یک روز کاری پرمشقت به خانه برمی‌گردد و از طلاق با لیلی صحبت می‌کند. لیلی شوکه می‌شود. طلاق، توفانی که ستون‌های خوش‌بختی لیلی را لرزاند.

«لیلی بارها سعی کرد با محمود صحبت کند تا علت تغییر رفتار او را بفهمد؛ اما هرچه تلاش کرد، چیزی دست‌گیرش نشد. همه‌کار انجام داد تا محمود را راضی نگه دارد؛ اما باز هم نشد. تا این‌که شبی محمود وارد اتاق خواب‌شان شد، داشت اشک می‌ریخت، روبه‌روی لیلی ایستاد و به او گفت که باید از هم جدا شوند.» لیلی حدس می‌زد که پای زن دیگری در وسط است؛ اما محمود همیشه انکار می‌کرد. پس از طلاق، رنج‌ها و روزهای مشقت‌بار لیلی آغاز می‌شود. رفتار همه با او تغییر می‌کند. لیلی دیگر آن زن خوشحال و خوش‌بخت نیست. او طلاق گرفته است و این یعنی سنگ‌ سنگین بردوش زنان. رفتار همه با او تغییر می‌کند و حتا پدرش و خانواده‌اش رفتارهای او را زیر نظر دارند. بارها به او گوش‌زد می‌کنند که دیگر آن زن سابق نیست و مردم در واکنش به کوچک‌ترین اشتباه او از «کاه کوه می‌سازند». خانواده لیلی حتا مانع سفر او با دوستانش می‌شود.

«مادرش گفت: خوب قبلاً شوهر داشتی. لیلی می‌گوید الان هم چیزی عوض نشده است. عادل، پدر لیلی می‌گوید: شرایط تو عوض شده، تو الان مطلقه‌ای و ممکن چشم خیلی‌ها دنبال تو باشه.»

لیلی مترجم زبان آلمانی در یکی از شرکت‌ها است. یکی از روزها سمیره، همکار او که در بخش فرانسوی شرکت کار می‌کند، به لیلی می‌گوید: «استاد ماجد شما را احضار کرده است.» ماجد مدیر شرکت است. لیلی وقتی وارد اتاق مدیر می‌شود، مدیر شرکت به او نزدیک می‌شود و تلاش می‌کند دست او را بگیرد. لیلی پس از این اتفاق شرکت را ترک می‌کند. هنوز آزار و اذیت لیلی در محل کارش فراموش نشده است که شوهر دوستش سُها، تلاش می‌کند با او رابطه برقرار کند. لیلی از برقرار کردن چنین رابطه‌ای سر باز می‌زند. فشار جامعه، محل‌ کار و دوستان تمام نشده است که پدرش از لیلی می‌خواهد با احمد که پسر خوبی است، ازدواج کند. لیلی اما هر بار از عشق‌ خود نسبت به محمود می‌گوید. پدر پافشاری می‌کند. حتا سُها، نزدیک‌ترین دوستش که متوجه رفتار شوهرش نسبت به لیلی شده است، از او می‌خواهد که با احمد ازدواج کند. لیلی از جامعه و اعضای خانواده ناامید می‌شود. او دیگر آن زن خوش‌‌و‌خندان نیست. ناراحتی و ناامیدی لیلی را می‌توان به راحتی دید. او در اوج تنهایی و ناامیدی تماسی از سمیره، همکار سابقش دریافت می‌کند. سمیره در اولین ملاقات از لیلی می‌خواهد که به داعش بپیوندد. او تمام اعمال منفی گروه‌ خون‌خوار داعش را تبلیغات رسانه‌های غربی علیه این گروه می‌خواند. لیلی که از خانواده و جامعه ناامید شده است، تسلیم تبلیغات سمیره و افراد وابسته به داعش می‌شود. برای اعضای خانواده نامه می‌نویسد و بدون این‌که از پیوستن با گروه داعش سخنی بگوید با جمعی از دختران فریب‌خورده‌ دیگر که هرکدام داستانی شبیه لیلی دارد، از طریق ترکیه به مرکز حاکمیت داعش به «رقه» می‌رود. گروه داعش عموماً کسانی را که بنا بر دلایل مختلف از جامعه و خانواده ناامید و سرخورده شده‌اند، جذب می‌کند و برای اعضای گروه باغ‌های سرخ و سبز را نشان می‌دهد. این گروه اعضای تازه‌وارد را با شعار زنده‌گی بهتر و حمایت همه‌جانبه اغفال می‌کند. گروه داعش، لیلی را به عنوان مترجم زبان آلمانی استخدام می‌کند. لیلی بعدها توسط عمر، محافظ ام‌ سلمان، آگاه می‌شود که هدف اصلی پدرش است که فرد صاحب نفوذ و دارای شرکت بزرگی در مصر است. عمر جوانی‌ است که با چندین زبان آشنایی دارد. او از جمله افراد مورد اعتماد ام ‌سلمان است. عمر از اولین روز ورد لیلی به گروه داعش می‌خواست او را از این جهنم بیرون کند. بعدها معلوم می‌شود که عمر همان کسی است که لیلی را هنگام دانش‌جویی دوست داشته و عاشق او بوده است. اما فقر و عوامل دیگر سبب می‌شود که عمر نتواند لیلی را خواستگاری کند. لیلی با محمود ازدواج می‌کند. بعد از مدتی، لیلی تازه متوجه می‌شود که وارد چه جهنمی شده است. بعد از سپری کردن روزهای دشوار، عمر و لیلی موفق می‌شوند به یمن فرار کنند. پس از سپری شدن چند روز، لیلی از آن‌جا به عربستان سعودی می‌رود. عمر، لیلی را به تنهایی به عربستان می‌فرستد و از او می‌خواهد که هر روز پس از نماز مغرب در دروازه اصلی حرم منتظرش باشد. عمر می‌گوید که اگر با لیلی یک‌جا به عربستان سعودی برود، گروه داعش آن‌ها را پیدا خواهد کرد. لیلی پس از پافشاری بسیار، قبول می‌کند و به عربستان می‌رود. عمر را افراد گروه داعش دست‌گیر می‌کنند و دوباده نزد ام‌ سلمان می‌برند. لیلی هر روز در دروازه اصلی حرم می‌ایستد. عمر پس از مدت ‌طولانی برمی‌گردد.

عمر و لیلی ازدواج می‌کنند و حاصل آن دختری‌ است به نام «ملک». ملک ۲۲ ساله است که مادرش فوت می‌کند. او بعد از مرگ مادرش از آلمان برمی‌گردد. در یک اتفاق جالب با «ماجد»، پسر محمود، شوهر سابق مادرش، آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند. ماجد فرزند زن دوم محمود است؛ زنی که سبب شده بود، محمود از لیلی جدا شود. اما محمود همیشه از وجود زن دیگری انکار می‌کرد. لیلی پس از برگشت از دام داعش و فوت عمر، می‌داند که محمود با زن دیگری ارتباط داشته و حاصل آن فرزندی است به ‌نام ماجد.

ماجد هنوز کودک بوده که مادرش به دلیل سرطان درگذشته است. داستان با مرگ لیلی به اوج تراژدی و با برگشت دخترش به مصر به یک پایان آرام و خوشحال‌کننده می‌رسد.

داستان زنده‌گی لیلی همانند داستان بسیاری از زنان افغانستان است. در افغانستان زن مطلقه نیز دشواری‌های زنده‌گی لیلی پس از طلاق را دارد. فرق نمی‌کند که چه عاملی زنده‌گی مشترک‌ آنان را به هم زده است. جامعه به زن مطلقه به چشم گناه‌کار نگاه می‌کند و او همواره مورد سرزنش جامعه و خانواده قرار دارد. در این جامعه، به طلاق همانند لکه ‌ننگ نگریسته می‌شود و زن مطلقه در هیچ‌ جایی از شر زبان مردم در امان نیست. محدویت‌های زنده‌گی پس از طلاق برای زنان چند برابر می‌شود. این محدودیت‌ها در جامعه و حتا در محیط خانوداه وجود دارد.

داستان لیلی پیام‌های هشدارآمیز و حیاتی برای همه انسان‌ها، خصوصاً زنان دارد. به مردان می‌گوید، در حالی که زنده‌گی آرام و خوش دارید، آلوده به هوا و هوس نشوید و پای هیچ زنِ دیگری را در زنده‌گی مشترک‌تان نکشید. به خانواده‌ها تأکید می‌کند که دختران‌تان را به «بد» ندهید و هنگامی که زنی طلاق می‌گیرد، فشار و محدودیت‌ها بر او را چند برابر نکنید. این داستان می‌گوید که به جای سرزنش زن مطلقه، به او کمک کنید تا تصمیم بهتر برای زنده‌گی آینده خود بگیرد.‌ داستان لیلی به جامعه و کارفرماها در محل کار، با آواز بلند داد می‌زند که با نیش زبان و نگاه‌های هوس‌آلود زنده‌گی زنان را به جهنم مبدل نکنید. آن‌ها را ناامید و مجبور به کارهای اشتباه نکنید‌. ناامیدی و سرخورده‌گیِ پای زنان را به ناکجاآبادی می‌کشاند که هیچ‌گاهی تصور آن را نمی‌کردید. این داستان به زنان و مردانی که سخت‌ترین روزها را در پایگاه‌های داعش تحمل کرده‌اند، نشان می‌دهد که آدمی در هیچ شرایطی نباید تسلیم شود. به آنان می‌گوید که بار بار پس از هر افتادن بر زمین، دوباره قوی و بهتر از گذشته بلند شوید و حرکت کنید. به مسوولان حکومتی پیام می‌دهد که مواظب گروه‌های افراطی داخلی و خارجی باشید تا هیچ‌کسی طعمه گروه‌های خون‌خوار و وحشت‌آفرین نشود. در پایان به گروه‌های افراطی مذهبی می‌فهماند که زیر نام دین و خدا بر انسان‌ها ظلم نکنید و آنان را به دام مرگ نکشانید. به هر میزانی که توانایی مالی و تسلیحاتی داشته باشید و با تذویر و فریب مردم را جذب کنید، روزی مردم به ماهیت‌تان پی خواهند برد. آن روز دور نیست. پایان کارتان نابودی‌ است. آن‌گونه که گروه داعش نابود شد، شما نیز نابود می‌شوید.