حکومت اسلامی؛ تاریخ چه میگوید؟
برپایی نظام اسلامی که اسلامیسازی حکومت قدم اول آن دانسته میشود، آرزوی بسیاری از گروههای دینی در جوامع اسلامی است. این خواست در افغانستان، حداقل پس از رونق گرفتن احزاب اسلامی مصروف مبارزه با رژیم کمونیستی، گستردهتر شد و با شکست این رژیم، نسخهای از آن به قدرت رسید. در دوران طالبان، حکومت اسلامی با سلطهی مطلق بر بخش بزرگی از کشور، استقرار یافت، اما سقوط این رژیم از سوی امریکا و متحدانش، دوباره این خواست را نه تنها از سوی گروه طالبان، بلکه از جانب گروههایی که گرایش دینی ویژه دارند، به میدان آورد. در نوشتهی حاضر، برخلاف، ادعا شده است که چیزی به نام «حکومت اسلامی» به عنوان اولین مرحلهی برپایی نظام اسلامی، وجود ندارد. این ادعا با سه دلیل برگرفته شده از تاریخ اسلام، مورد حمایت قرار گرفته است.
اول: اسلام در محلی تولد و گسترش یافت که هم قبل از آن و هم همزمان با آن، تمدنهای بزرگ دینی و غیردینی وجود داشته است. قبل از اسلام، تمدنهای بینالنهرین، مصر، یونان و… و همزمان با آن تمدنهای روم شرقی و فارس وجود داشته است. اسلام هم در هنگام ظهور و هم در زمان بسط، از آن تمدنها رنگ گرفته و عناصری از آنها را در خود حل کرده است. همرنگی اسلام با تمدنهای همجوار، گاهی بسیار بوده است. به طور مثال، این همرنگی در اوایل با مسیحیان تا جایی بوده که مردم به سختی میتوانستند میان اسلام و ادیان یهودیت و مسیحیت تفاوت بیابند. آنها تصور میکردند که اسلام یک فرقهی جدید مسیحی است، به ویژه وقتی میدیدند که این دین، سنت دینی یهودیت و مسیحیت را میپذیرد. اسلام پس از تولد، گسترش یافت و صد سال پس از رحلت پیامبر اسلام، نه تنها بر کل یا بخشهای تمدنهای همسایه حکم میراند، بلکه قسمتهایی از تمدن هند را نیز با خود یکی کرده بود. این امر اسلام را از شبهجزیره دورتر ساخت. در آغاز اسلام، مکه و مدینه شهرهای بزرگ اسلامی به حساب میرفتند، اما مدتی پس از گسترش دامنهی این دین، شهرهای اصلی تمدن اسلامی، شهرهای بزرگ تمدنهایی به شمار میآمد که لشکر اسلام آنها را درهم شکسته بود: دمشق، عراق، قاهره و اندلس. علاوه بر این، اسلام فلسفهی یونان را آموخت؛ نه تنها آن را آموخت، که آن را تدریس کرد، بسط و تغییر داد. اروپای امروزی، فلسفهی یونان قدیم را به یمن ترجمهی عربی آن به وسیلهی مسلمانان، دریافت کرده است. همچنان، نظام حکومتی این تمدنها، در قدم اول از طریق انتقال پایتخت به دمشق که یک شهر قدیمی روم شرقی بود و بعد با انتقال آن به بغداد که شهری از شهرهای امپراتوری فارس به شمار میآمد، وارد تمدن اسلامی شد. در حقیقت یکی از دلایل اصلی گسترش سریع اسلام، رواداری این دین و احترام به ادیان و تمدنهای زیر سلطه بوده است. اسلام برخلاف رسم معمول آن زمان، مردم را مجبور به پذیرش این دین نمیساخت (در کنار تساهل طبیعی اسلام، حکومت وقت از این طریق میتوانست جزیه به دست بیاورد و یا اصلاً اعراب آن زمان فکر میکردند اسلام یک دین عربی است). تسریع گسترش سایهی حاکمیت اسلام، تمدنهای دیگر را به گفتوگو با این تمدن فرا خواند و در نتیجه اسلام را به پیشرفتهترین تمدن دوران خودش مبدل ساخت. اسلام در تمام مراحل زندگیاش به شدت تحت تاثیر تمدنهای همسایه بوده است و به همین دلیل، سخن گفتن از اسلام ناب و به ویژه حکومتی از نوع خالص اسلامی، خیلی منطقی به نظر نمیرسد.
دوم: پیامبر اسلام، حداقل به شهادت اکثریت شاهدان آن دوران، نه جانشینش را تعیین کرد و نه هم روشی برای آن معرفی کرد. به همین دلیل، پس از رحلت آن حضرت، در سقیفهی بنی ساعده اختلاف میان مسلمانان پدید آمد. انصار میخواستند یکی از میان خودشان به این منصب برسد. آنها اما موفق نشدند و حضرت ابوبکر صدیق با وجود مخالفت این گروه به قدرت رسید. ابوبکر با مخالفت بخشی از اهالی مکه نیز مواجه بود، به همین سبب مکیهای سرکش، از پرداخت مالیه به دولت – که برای آنها پدیدهی غریب به نظر میرسید – ابا ورزیدند و رهبران دیگر که ما آنها را بعدها به عنوان پیامبران کذاب میشناسیم، برگزیدند. ابوبکر با آنها جنگید و سرکشان را به زور نیزه تابع خود ساخت. پس از درگذشت ابوبکر، حضرت عمر فاروق به قدرت رسید.
در مورد به منصب رسیدن عمر فاروق، دو روایت وجود دارد: اول: او از طرف ابوبکر جانشین تعیین شد. دوم: او با تکیه بر کاریزمای خویشتن، به این مقام رسید. مخالفتهای زمان ابوبکر در دوران عمر نیز وجود داشت. به قدرت رسیدن عثمان ذوالنورین که توأم با مرکزگرایی دولت اسلامی بود، موجب تشکیل گروه اپوزیسیون علیه دولت او شد. حضرت علی کرم الله وجهه، هم از سوی مرکزگریزها و هم از جانب گروههایی که سر سازش با امویان نداشتند، به عنوان رهبر دیفکتو تعیین شد. عثمان نیز کشته شد. معاویه، علی را در این امر دخیل دانست و به جنگ علیه وی رفت. پیش از این، گروه دیگری به شرکت حضرت عایشهی صدیقه بر ضد علی قیام کرده بود. در نهایت علی نیز کشته میشود. بعد از تمامی این حوادث خونبار، گروههای گوناگون مسلمان، خلفای مختلف را مورد ترجیح و تقبیح قرار میدادند و این امر اختلاف میان آنها را عمیقتر میساخت. برای جلوگیری از اختلاف و تقویت اتحاد، به منظور ادامهی فتوحات، خلافت با مسلمانان به تفاهمی در این زمینه میرسد: این چهار خلیفهی اختلافانگیز، «راشدین» خوانده میشوند، برای آنها پسوند «علیه و السلام» و «رضی علیالله و عنه» به کار میرود و حدیثی که پیامبر در آن اصحاب خود و در نتیجه خلفا را (چون آنها نیز اصحاب بودند) ستارههای هدایتگر خوانده است، پدید میآید. مصلحتجویان به این بسنده نکرده و در بازنویسی تاریخ این چهار خلیفه، مسوولیت کشتن آنها را برعهدهی «خارجیان» گذاشتند. فقها نیز در این امر دست داشتند، چون به این ترتیب میتوانستند با حذف خلفای معاصر از گروه راشدین، مشروعیت خود را بیشتر ساخته و به خویش حق دهند تا خلفای عصر را نقد کنند. نگاه نوستالژیک مسلمانان به این عصر، بخشاً به دلیل نوع تاریخنویسی این دوران است. این نگاه سبب شده است تا مسلمانان در تمام حوزههای زندگی به ویژه نوع حکومت به تقلید از عصر قدیمی برآیند. اما چنانچه اشاره شد، هر یک از خلفا به طریقی به قدرت رسیده است. علاوه بر این، از میان سه خلیفهی راشده، تنها یکی به مرگ طبیعی خود از دنیا رفته است و بقیه همه از سوی مخالفان سیاسی کشته شدهاند. از میان خلفا، حضرت علی پسر خود «حسن» را جانشینش قرار داد، اما به دلیل شکست او توسط معاویه، حسن به قدرت نرسید. معاویه احتمالاً برای جلوگیری از جنگهای داخلی دوران خلفای راشدین و نیز به تقلید از روم شرقی و فارس، خلافت را در خانوادهی خود میراثی ساخت. این امکان نیز متصور است که وی این کار را به تقلید از پیامبران کرده باشد، چون در قرآن در اکثر موارد پسران پیامبران، پیامبر اند (مانند حضرت اسماعیل پسر حضرت ابراهیم). در عصر خلفای راشدین، گونهی مشخصی از حکومت (حداقل طریق رسیدن به قدرت) وجود نداشته است و آنچه بخش بزرگی از تاریخ اسلام را تا زمان پسین در بر گرفته است، نظام شاهیای است که دستکم در شکل به تقلید از تمدنهایی برپاشده است که حکومت اسلامی با آنها در افتاده است. این نظام را حداقل نمیتوان صد درصد «اسلامی» خواند.
سوم: حضرت محمد نه تنها پیامبر، بلکه در شهر مدینه، رییس دولت نیز بود. یعنی پیامبر اسلام برخلاف آنچه که امروز سکولاریسم خوانده میشود، دین و سیاست را در خود جمع کرده بود. خلفای راشدین نیز چنین کردند، هرچند همواره هم انحصار سیاسی و هم انحصار دینیشان به چالش کشیده شده است. آنها خود را «خلیفهی پیامبر»، «امیرالمومنین» و «امام» خواندند که همه با برخی تفاوتهای کوچک، به صورت همزمان به مفهوم پیشوای «دینی» و «سیاسی» مسلمانان است. پس از خلفای راشدین، این اجماع حفظ شد و خلفای بعدی با گزینش تخلصهایی چون «مهدی»، «رشید»، «هادی» و امثال آن، علاوه بر پاسخگویی به شیعیان، بر در دست داشتن زعامت دینی تأکید داشتند. با این حال دو اتفاق، انحصار زعامت دینی خلفا را به چالش کشید: تولد و رشد رشتهی تفسیر قرآن کریم و ظهور شخصیت پیامبر و در نتیجه خلق رشتهی حدیث شریف. چنانچه ابن خلدون در نظریهپردازی تمدنها توضیح داده است که تفاوت میان زندگی حاشیهای (زندگی بادیهنشینی) و زندگی متمدنانه، در تخصص است.
در جامعهی متمدن، امور تخصصی میشوند؛ بنابراین در جامعهی اسلامی مفسران قرآن به میان آمدند و نیز متخصصان حدیث. این متخصصان از آزادی اکادمیک در رشتههای مربوطهی خویش دفاع کردند و آنها را از زیر سلطهی خلیفه بیرون دانستند (نگاه کنید به جدال میان امام مالک و هارون رشید).
تأکید بر شخصیت پیامبر و احادیث شریف، امری بود که خلافت اسلامی نیز آن را میخواست. چنانچه در بالا اشاره رفت، مسیحیان، اسلام را دین مستقلی نمیدانستند، در نتیجه خلافت اسلامی نیاز داشت هویت این دین جدید را شکل دهد. البته عناصر هویت دینی از قبل در جامعهی اسلامی وجود داشت، با این وجود، خلافت آنها را رسمیت بخشید. به این مقصد: بر رد تثلیث تأکید صورت گرفت، کلمهی شهادت به یکی از پایههای ایمانی اسلام مبدل شد، در روی سکهی خلافت اسلامی در کنار نام «الله» نام «محمد» ضرب زده شد. خلافت امر کرد تا خوکهای ساکن در سرزمینهای اسلامی کشته شوند و نیز چهرهی پیامبر به عنوان یک پیامبر عرب از طریق احادیث تقویت شد. درد سر ناشی از تحولات اخیر، به ویژه تقویت سنت پیامبر، اما دو چندان بود: در کنار گروههای سیاسی خلاف خلیفهی حاکم، فقها نیز احادیث را بعضاً به مقاصد مورد نظر خود به کار بردند. «خلافت» که به مفهوم نهاد جانشین خدا و پیامبر در روی زمین است، رقیبی مییابد و این رقیب به کمک حدیث، خویش را نیز جانشین پیامبر میداند (اشاره به حدیث شریف: «العلماء ورثه الأنبیاء»). فقها، همچنان «امام» که نام دیگر خلیفه است و گاهی حتا «امیرالمومنین» خوانده شدند (امام بخاری باری به این لقب یاد شده است). در نهایت، این جدال به نفع قدرت سیاسی پایان مییابد (با حفظ همیشهگی اصطکاک میان این دو گروه) و فقها زیر سلطهی خلافت در میآیند. با این تحولات، عصر جوشش تمدن اسلامی نیز به آخرش میرسد.
این داستان را نقل کردم تا بگویم که ما در روزهای نخستین قرن اول هجری به سر نمیبریم تا پیامبر اسلام را در رأس حکومت خویش داشته باشیم. تولد و رشد تفسیر قرآن و رشتهی حدیث که نتیجهی تجربهی زندگی مسلمانان در بهترین احوال بوده است، جزو گذشتهی اسلام است. یکی از افرادی که در تاریخ اسلام چهرهی شیطانی دارد، هلاکو خان، نواسهی چنگیز است که تمام کتابهای کتابخانهی بغداد را به دریای دجله ریخت. رفتن به عصر پیامبر و خلفای راشدین، به قیمت نادیده گرفتن کتب تفسیر و حدیث، فرق چندانی با کار هلاکو خان ندارد؛ با این تفاوت که بنیادگرایان پس از ریختن کتابها به دجله، از نو دست به تفسیر دلخواه خود از دین میزنند. برای دریافت تفسیر قرینتر به حقانیت اسلام، راهی جز پذیرش رسمی که در آن تفسیرهای مختلف اسلام در طول تاریخ مورد توجه قرار گیرد و فقها در اندیشه و گفتار خود آزاد باشند، نیست؛ یعنی برگشت به عصر طلایی اسلام. از قضا این رسم را در زمان ما سکولاریسم میخوانند.
سخن آخر: اسلام ساختهی تاریخ است. از زمان تولد تا امروز، تاریخ هر یک خشت این بنا را نهاده است. تمدنهای همسایه، بخشهای این بنا هستند. عصر خلفای راشدین، با انواع حکومتها در این دوره، نیز با تاریخ شکل گرفته است. تفسیر و حدیث به عنوان دو رشتهی دانش اسلامی، همچنان بخشی از این دیناند. در نهایت، ما امروز با «اسلام» حاوی تمام این عناصر مواجه هستیم؛ اسلامی با بیش از چهارده سده حادثه و دانش. هر کسی از این حجم منابع تنها یک نظام سیاسی بیرون کشد و تنها اسم آن را «اسلامی» گذارد، او کسی نیست جز یک تقلیلگر مفرط.
منابع:
- Mouline, M. N. (2016). Le Califat: Histoire politique de l’islam. Paris: Flammarion.
- Gros, G. M. (2019). L’Empire islamique: VIIe-XIe siècles. Paris:Passés Composés
- Cleveland and Bunton (2009). A history of the Modern Middle East. Pennsylvania:Westview press
- Kuru, A.(2019). Islam, Authoritarianism, and underdevelopment: London: CUP
- عبدالکبیر صالحی (۲۰۲۰). سخنرانی. اسلام: دینی برای اهالی مکه و مناطق پیرامونی.