آیا طالبان را میبخشید؟
نگاه نو_ ما در هژده سال جنگ طالبان فرصتهای زیادی را از دست دادیم. اگر طالبان و جنگ نمیبود، شاید میتوانستیم زندهگی بهتر از امروز داشته باشیم. طالبان فرصت کار و زندهگی در آرامش، شانس سفر به جاهای دیدنی کشور، فرصت تحصیل و کار را از ما گرفتهاند و چیزی بدتر از این برای ما بوده نمیتواند. روحیهی ما برای ادامه زندهگی و استفاده از اندکترین فرصتها را از ما گرفتهاند. ملا عمر، ملا هبتالله و رهبران دیگری که یکی پی دیگر رهبری این گروه را بر دوش داشته و «امر بالمعروف» دادهاند. وقتی نام افغانستان گرفته میشود، جهانیان فقط جنگ و یک تصویر منفی از افغانستان را تصور میکنند؛ سقوط پیدرپی ولایات کندز، غزنی، هلمند، بدخشان و بخشهای دیگر کشور، بیجا شدن مردم، سوزانده شدن و تخریب مدرسهها و مساجد، باجگیری از مردم، قتل، ناپدید شدن زنان و کودکان و صدها مورد دیگر خشونت که در چند سال اخیر زندهگی را به افغانستانیان گونهی دیگری رقم زده است. طالبان نه تنها با ریختن خون مردم جان آنها را میگیرند، بل از راههای دیگر نیز خود را به هدف میرسانند. فروش مواد مخدر؛ این کار هم برای آنها یک تجارت و هم یک راه برای کشتن غیرنظامیان افغان است. درد فروریخته شدن تندیسهای بودا؛ در نهم مارچ ۲۰۰۱ نیروهای طالبان به فتوای ملا محمدعمر به روی مجسمههای غولپیکر بامیان آتش گشودند تا آنکه در شام یازدهم مارچ از صلصال و شهمامه تنها دو حفره بر جا ماند. مردم هنوز قتل عام در میرزاولنگ، حمله بر قول ارودی ۲۰۹ شاهین، سر بریده شدن سربازان در غزنی، قتلهای هلمند و لوگر و هزاران مورد دیگر خشونت را از یاد نبردهاند. حالا پس از چندین دور گفتوگوی امریکا با طالبان در دوحه، دو طرف به توافقات صلح دسته یافتهاند و شرطهای طالبان در توافقنامه آزادی زندانیان را نیز در برداشتهاند. زندانیانی که هر کدام قتلها و حملات بیشماری را انجام دادهاند، آزاد شدن این زندانیان درد دهها مادر و همسری را تازه میکند که این گروه عزیزانشان را از آنها گرفته است. آنها حاضر به بخشش طالبان نیستند و از حکومت میخواهند این زندانیان را محکوم کند.
من چند سوال را از دوستانی که طالبان از آنها دوستان، فرصتها و چیزهای دیگری را گرفته، پرسیدم و هیچ کدام از آنها راضی به بخشیدن طالبان نیستند.
چشمدید شما از جنایت طالبان چی بوده؟
طالبان چه کسانی را از شما گرفتهاند؟
جنگ طالبان چه فرصتها و چه چیزهایی را از شما گرفته است؟
آیا حاضر هستید که به قیمت همهی از دست رفتهها، طالبان را ببخشید و آیا میخواهید آنها از بند رها شوند؟
مسعود حسینی، عکاس-خبرنگار، میگوید: «سال ۲۰۰۲ به کابل آمدم، از آن زمان تا اکنون جنگ در افغانستان را پوشش دادهام و در پوشش جنگی من، طالبان بیشترین ضربه روحی و روانی را بر من وارد کردهاند. در پوششهای خبری، با بیشتر از هزاران جسد تکهتکه شده که طالبان آنها را کشته بودند برخوردهام؛ خانوادههای از هم پاشیده، کودکان یتیم، خانمهای جوان بیوه که عدهای از آنها به تنفروشی روآورده بودند، یتیمی که روی سرک مانده، قریههای خشکیده و خراب، راههای از بین رفته و هزاران تباهی دیگر که به دست همین طالبان انجام یافتهاند. اولین دوستی که طالبان از من گرفتند، احمد سردار بود که با خانوادهاش کشته شد، تنها یک پسر از او به جا ماند که اینک در کانادا به سر میبرد. ذبیح تمنا و شاهمری فیضی. چند سال پیش در حمله به دانشگاه امریکایی افغانستان نیز دوستانی را از من گرفتند. جنگ طالبان زندهگی شخصی مرا نیز به هم زد. فرصتها را از من گرفت. میخواستم دانشگاهم را تمام کنم، کارهای بزرگی انجام بدهم، اما ضربات بزرگ روحی وارد شده از طرف طالبان تمام فرصتها را از من گرفت. میخواستم حوصله داشته باشم، اما اینک زندهگی ناخوشایندی دارم. در هژده سال طالبان جان ۱۵۰۰۰۰ غیرنظامی را گرفتند و من به هیچ عنوان آنها را نمیبخشم و تا آخرین لحظهی زندهگی برای به محکمه کشاندن طالبان تلاش خواهم کرد.»
زنان از آسیبپذیرترین اقشار جامعه، در هژده سال جنگ طالبان بودهاند. از دست دادن فرزندان و شوهران، بیخانه شدن، فقر اقتصادی و فقر سواد، نبود امکانات برای تحصیل و کار، تهدیدها برای زنان شاغل و هزار درد دیگر که سالها است دامن زنان افغان را گرفته است. زنانی که به هیچ وجه امروز حاضر به بخشیدن قاتلان عزیزانشان و راضی به رهایی آنها از زندانها نیستند.
زنان افغانستان بدین باور اند که با آزاد شدن زندانیان طالب، افغانستان دوباره شاهد جنگ خواهد بود؛ چون هنوز افکار این گروه تغییر نکرده و حاضر به پذیرفتن تغییر بزرگی نیستند. با چند تن از زنانی که شاهد خشونتهای طالبان بودهاند، صحبتهایی داشتم و آنها اجازه ندادند که نامی از آنها ببرم. زنانی که طالبان برای حضور آنها در گفتوگوهای صلح دوحه رضایت نشان ندادند و بیم آن است که طالبان بار دیگر زنان را از صحنه به پرتگاه ببرند.
شکیلا ابراهیمخیل میگوید: «میخواهم بگویم ما که زاده جنگ هستیم و در جنگ بزرگ شدهایم و اما طالبان علاوه بر سالهای نوجوانی، آرزوها و آرمانهای ما را از ما گرفتند. طالبان با تصرف کابل دختران و زنان را از حق کار، درس و حقوق دیگر محروم ساختند. علاوه بر زنان و دختران، همه آزادیهای مردان را نیز گرفتند. به عنوان یک دختر نوجوان آرزوهایی که در آن زمان برای درس و آیندهام داشتم، همه قربانی شدند. گرچه با تلاشها سالهای پسین ادامه دادم، اما هیچگاه سالهای از دست رفته زندهگی من و هزاران همچو من باز نگشتند و پنج سال زمانی کمی نبود که از دست دادیم.
مردم به ویژه دختران و زنانی که رژیم طالبانی را تجربه کردهاند، هیچگاهی حاضر نخواهند شد آنان را ببخشند. هنوز هم طالبان دختران مردم را به زور نکاح میکنند و مکاتب دخترانه را آتش میزنند. ما شاهد سنگسار رخشانهها در مناطق زیر اداره طالبان هستیم. زنان را به خاطر یک پیام تلفنی در محضر عام شلاق زدند. این رویدادها گواه آن هستند که هیچ تغییری در سیاست آنان رونما نشده است.
رهایی۵۰۰۰ زندانی طالب نه تنها خیانت بزرگ در برابر مردم به ویژه خانوادههای قربانیان است، بل ارزش ندادن به نیروهای امنیتی افغانستان است. نیروهایی که به بهای جانشان این اعضای گروه طالبان را در میدانهای جنگ گرفتار کردند و اکنون در یک معامله این زندانیان رها میشوند. هیچ کسی طرفدار رهایی پنج هزار طالبی که دستشان به خون مردم آلوده است، نیست و هر کسی که از بهر بقای قدرتش این معامله را انجام داده و صدها طالب را رها کند، بدنام تاریخ در افغانستان خواهد شد.»
خانوادهی خبرنگاران افغانستان نیز از آسیبهای طالبان در امان نبوده، حمله بر کارمندان موبی گروپ در جنوری ۲۰۱۶ و کشته شدن هفت کارمند این رسانه به دست طالبان و پخش اعلامیه از سوی آنها مبنی بر اینکه آنها از «طلوع نیوز به خاطر خبرهای دروغ این رسانه انتقام گرفتند» وحشتناک بود. حمله انتحاری در یک میدان ورزشی در کابل و بعد آن حمله دومی در میان خبرنگاران و جان باختن آنها در این رویداد، قتل کارمندان رسانهای در ولایات و دهها مورد دیگر. این قشر اما همواره در خط نخست قربانیهای خود را دادهاند.
«با تلویزیون میترا کار میکردم، قوس ۹۳ بود شام پنجشنبه، قرار شد با تیم چهارنفرهیمان به مرکز فرهنگی فرانسه به مکتب استقلال برویم و در آنجا برنامهی تیاتر: «تپش قلب؛ سکوت پس از انفجار» را پوشش بدهیم. پانزده دقیقه از شروع برنامه نگذشته بود که صدای هولناکی بلند شد. ما فکر کردیم که این نیز بخشی از برنامه است. از چوکی پریدم و به گوشهای افتیدم. صدای فریاد و بوی دود و باروت که بلند شد، فهمیدم که اتفاقی رخ داده. تالار تاریک شده بود و چراغها شکسته بودند. همه زخمی بودند و از سر و صورتشان خون میرفت. در تالار باز شد و عدهای به طرف روشنی رفتند. بیست الی سی تن دیگر به طرف دروازهی دیگری رفتیم و آنجا یک دستشویی با یک پنجره بود و بیرون شدن از آنجا ناممکن. صورتم سوخته بود، خواستم به طرف درازده تالار بروم که چیزی راهم را گرفت. صورت خون و خاکپر زبیر حاتمی را دیدم. یک دستم را به شانه و دیگری را به کمرش بردم، میخواستم بلندش کنم. به اندازهی یک کاسه کمرش حفر شده بود و دستم درون رفت. بلندش کردم و او را به بیرون رساندم. زبیر را با یک رینجر به شفاخانه رساندیم و مادر زبیر از من پرسید که: «زبیر را دیدی؟ خوب بود؟» گفتم: دیدمش، خوب بود. به او دروغ گفته بودم و این درد مرا دوچندان ساخته بود. نُه روز زبیر در حالت کُما بود و روز دهم جان داد.»
اشرف فروغ: «من هرگز آن شبها و روزهای سیاه را فراموش نمیتوانم. آن زمان که ده هزار نفر در استدیوم غازی کابل جمع میشدند تا تیرباران شدن یک مرد و یک زن، قطع شدن یک دست و شلاق خوردن یک مرد و زن دیگر را تماشا کنند. آن زمان که یک طالب با یک شلاق به منطقه میآمد و همین طالب شلاق میزد، موهای پسران را قیچی میزد، زنان و دختران را به خاطر آشکار بودن چهره و مویشان کیبل میزد، داخل خانهها میشد و عکس و کتاب و نوار را درهم میشکست و صاحب خانه را با خودش میبرد تا به دلیل سرکشی از قانون و شریعت مجازات شود. طالب میآمد و در روز روشن یا تاریکی شب مردی را شلاقزنان و مشت و لگدکوبان با خود میبرد و چند روز بعد جنازهاش را تحویل میداد.»
حمله در میان گردهمآییها و اعتراضات مردم، تکه و پاره شدن دهها خانواده، زیر خاک شدن جوانان قد و نیمقد این کشور، آرزوها و خوابهای از دست رفته و وارد شدن ضربات بزرگ روحی و روانی به جوانان توانسته طالبان را به هدف نزدیکتر سازد.
اعجازاحمد ملکزاده که چندین بار در چند حملهی تروریستی این گروه شاهد وحشت بوده، میگوید: «وقتی نام طالبان یاد میشود، وحشت، جنگ، خون و بوی خون، موارد انتحاریهایی که در چندقدمیام رخ دادهاند، لیست دوستانی که به دست طالبان کشته شدهاند، تکههای آدمها، دست و پاهای تکهوپاره شدهای که روی آنها با وحشت قدم زدم، توتههای دوستانی که پیدا کردم و تاریکی به یادم میآید. مجتبی اکثیر، جمشید ظفر، استاد خپلواک و مهدی کیان حسینی از دوستان نزدیکی بودند که طالبان از من گرفتند. خوابها، آرزوها، زیبایی شهر، فرهنگ ما، هویت ما و حق ما را از ما گرفتند. تصویر هولناکی از افغانستان به جهانیان نشان دادهاند. فرهنگ زنستیزی را بنیاد گذاشتند. تا زنده هستم، حاضر به صلح با طالب نیستم. ما نقطهی مشترک نداریم که به بهانهی آن صلح کنیم. شاید صلح سیاسی ممکن باشد، اما صلح فکری نه. من حق و توان بخشیدن طالبان را ندارم. از مادران دوستانم و از قربانیان حملات طالبان بپرسید که آیا حاضر به بخشش این گروه هستند؟ ما حاضر به تغییر افکار ما نیستیم و مطمیناً طالبان زینوفوب (زینوفوب معادل واژهی انگلیسی Xenophobia است) نیز حاضر به روشن ساختن درونهای تاریک خود نیستند.»
دانشگاهها، مدرسهها و کورسهای آموزشی نیز از خشونتهای طالبان به دور نبودهاند. حمله بر دانشگاه امریکایی افغانستان و کشتن دهها محصل در یک شب، حمله بر کورسها و کشته شدن نوجوانانی که برای آینده خوابها و خیالهایی داشتند، از جنایتهای دیگر این گروه در برابر مردمان این کشور است. هر گروه مردمی در افغانستان دردمند از جنایت و بربریت این گروه هستند و هیچ کسی حاضر به بخشش خون عزیز خود نیست.
فرشاد مرزایی، یکی دیگر از کسانی است که از طرف طالبان ضربههای روحی به او رسیده و دوستانش به دست طالبان کشته شدهاند: «من هر وقت به مهدی کیان حسینی فکر میکنم و اینکه چطور از دستش دادیم، دلم میخواهد آن اشخاصی که مسوول هستند محاکمه شوند. وقتی به جمشید که همصنفی دانشگاهم بود و آن شب که به دانشگاه امریکایی حمله شد، به مسوولین این حمله فکر میکنم، هیچوقت نمیخواهم این اشخاص بخشیده شوند. میخواهم در محکمه به جرایمشان اعتراف کنند. اگر این جنگ و طالبان نبودند، حالا عزیزانی را داشتیم که برای ثبات و آینده این کشور کمک میکردند. من هیچوقت حاضر نیستم ببخشم!»/هانیه ملک