ستیز بیرحمانه با زندهگان و ستایش گزافهآمیز مردهگان
۲۳ جوزا/خرداد ۱۴۰۲
سه سال پیش در این روزها، حیدری وجودی، شاعر عارفمسلک پرآوازه افغانستان، در اثر بیماری کرونا رخت از جهان بست. به مناسبت سهسالهگی درگذشت وجودی، کاربران شبکههای اجتماعی در افغانستان، که دستکم بخشی از واقعیتهای این کشور را آیینهداری میکنند، سنگ تمام گذاشتند و از افراد عادی تا اشخاص سرشناس درباره او نوشتند و شخصیت و کارنامهاش را ستودند. سوالی که به میان میآید این است که این همه آدم فرهیخته و ادبدوست در زمان حیات حیدری وجودی کجا بودند و چرا زمانی که ایشان در قید حیات بود، سراغش را نمیگرفتند، کتابهایش را نمیخریدند، در مجالس درسش حضور نمییافتند و احترامی را که وی به حق شایستهاش بود در حقش بهجا نمیآوردند؟ در جامعه ما که نامهربانی نسبت به زندهها، درهمشکستن آنان و نادیده گرفتن هنرها و فضایلشان، سکه رایج است، آیا راه افتادن موج تمجید و ستایش بیرویه از یک شاعر پس از مرگ، پرسشهایی را خلق نمیکند؟ چرا باید پس از مرگ شاعران، نویسندهگان و هنرمندان به سراغ آنها برویم و از آنها یاد کنیم و در بازگویی و شرح فضایل آنها بکوشیم؟
چند سال پیش، فرصتی مهیا شد تا برای مدت طولانی با حیدری وجودی، شاعر عارفمسلک پرآوازه افغانستان، از نزدیک دمخور باشم و تا حدودی با جهانبینیاش آشنا شوم. در این مدت، گاهگاهی برای آن که وی را سر حرف بیاورم، موضوعات و پرسشهایی را بهمیان میآوردم و دوست داشتم او در این موارد حرف بزند و نظراتش را بیان کند. او هم بدون محافظهکاری و خودسانسوری مکنونات قلبیاش را افشا و حتا راجع به جنجالیترین مسایل اظهار نظر میکرد. نمیدانم در جلساتی که در کتابخانه عامه کابل برگزار میکرد و مردمانی از هر جنس در آن حضور مییافتند نیز صریح و شفاف سخن میزد یا آن که در آن جلسهها برای رعایت حال مخاطبان، به تعبیری که خودش زیاد بهکار میبرد «راز مگو» را آشکار نمیکرد. در هر حال، حیدری وجودی در آن دیدارها در کنار حرف زدن از کتابهای عرفانی و تصوفی، از سرگذشتش هم میگفت و از برخوردها با افراد مختلف و برداشتهایش از آنها. یکی از موضوعاتی که چند بار و به تفصیل در آن روزها از آن حرف زد، بیمهری ابنای زمانه در حق او بود. از افراد خاصی نام میگرفت که در کارهای فرهنگی از او کمک طلبیده و برای اعتراف متظاهرانه به بزرگیاش دست وی را بوسیده بودند؛ اما در عمل، او را فریب داده و از نامش سوءاستفاده کرده و پولهای گزافی به جیب زده بودند. از علاقهاش به تدریس در دانشگاه کابل میگفت و گلایه داشت از این که «منصبداران حکومتی» در این راه یاریاش نرساندند. از دشواریهایی که در زندهگی با آن مواجه شده بود حرف میزد و از مخالفتها و توطئههای برخی ملاها با وی در اوایل دوران شاعریاش در پنجشیر داستانها در انبان حافظه داشت. یادم میآید که او یک بار از نداشتن امکانات برای چاپ کردن کتابهای شعرش نیز سخن به میان آورد. با این توضیحات، قطعاً میتوان گفت، اگر فقط یک درصد از آنانی که حالا از او به نیکویی یاد میکنند و شعرها و عکسهایش را در صفحات خود در سوشیالمیدیا به نشر میرسانند، در زمان زنده بودنش نسبت به او عین مهربانی را میداشتند، حیدری وجودی با بغض در گلو جهان فانی را وداع نمیگفت.
یکی از قرائنی که بیانگر ریاکاری دستکم عدهای از ادبدوستان اهل افغانستان در مرثیهخوانی برای حیدری وجودی است این است که آنان تا کنون که سه سال از وفات وی میگذرد، هیچ کار درخوری برای نشر، بازخوانی و نقد آثارش صورت ندادهاند. حتا همان اشخاصی که خود را از مریدان سینهچاک و دوستداران مخلص او جلوه میدهند و قادرند کار شایستهای برای زنده نگه داشتن نام او انجام دهند، تا کنون هیچ کاری انجام ندادهاند و به همان مینیمالنویسیهای سوگآلود بسنده کردهاند. آنها میدانند برای عرضه تصویر نیکو از خود، کافی است متن احساسی در فیسبوک یا توییتر بنویسند یا بیتی از اشعار وجودی را نقل و بدینگونه تا سال دیگر و سالگرد دیگر خیال خود را راحت کنند. در جامعههای پیشرفته، وفات نویسندهگان و شاعران، مناسبتی بهدست میدهد تا اصحاب نظر و منتقدان همت بگمارند و پرونده ویژهای را در این زمینه اختصاص دهند. چندی پیش، مارتن اِیمیس، نویسنده بریتانیایی که «استالین مخوف» را نوشته است، درگذشت. روزنامهنویسان و منتقدان، بدون افتادن در دام کمینهگرایی، مطالب درخور شأن خود نشر کردند و مرگ وی را مناسبتی ساختند برای شناساندن او به خوانندهگانی که تا کنون چیزی از او نخواندهاند.
شاید یکی از علتهای احترام ما به آدمها پس از مرگشان این باشد که ما میخواهیم با ذکر فضایل افراد از دسترفته گذشته را جبران و بیمهریهایی را که نسبت به متوفا در زمان زنده بودنش روا داشتهایم به نوعی تلافی کنیم. گویا آدمها پس از مرگ آشنایان و شخصیتهای محبوبشان تازه متوجه میشوند که آنطور که شاید و باید نتوانستهاند حق دوستی و اخلاص را ادا کنند و مشغلهها و درگیریهای زندهگی روزمره فرصت مهرورزی و لطف در حق رفتهگان را از آنها سلب کرده است. ستایش از رفتهگان در خود نوعی افسوس به فرصتهای از دسترفته را نهفته دارد. البته این برخورد فقط با افراد مشهور و نامهای شاخص صورت نمیگیرد. خانوادههایی را سراغ داریم که در برابر پدر یا مادر خود با بیاعتنایی رفتار میکنند، اما همین که آنها چشم از جهان فروبستند، یادشان میآید که چه فرصتهای گرانبهایی را برای لطف و مهربانی در حق آنها از دست دادهاند و به همین علت، اندوهگین و افسرده میشوند.
یک انگیزه دیگر هم میتواند در این مساله دخالت داشته باشد: آنانی که میمیرند در حالت بیدفاعی و مظلومیت قرار میگیرند و توان حمایت از خود را از دست میدهند و قدرت ضرر رساندن به ما را ندارند. انسانها معمولاً با آدمهای مظلوم و بیدفاع رفتار مهربانانهتری از خود نشان میدهند و وقتی میبینند آنها قادر به دفاع از خود نیستند، اقدام به دفاع و حمایت از آنان میکنند. در این راستا این نکته هم قابل طرح است که در فرهنگ ما، نقد رفتهگان نشانه فرصتطلبی و بیمروتی است. زمانی در ارزیابی و نقد یکی از ملاهای کابل پس از وفاتش چیزی نوشته بودم. مخالفتها با آن نقد، بیشتر بر این فرض استوار بود که نباید به شخصی که تازه فوت کرده نقد نوشت. سوال این است: چرا تخریب و ویران کردن افراد در زندهگیشان اشکالی نداشته باشد بلکه رویه معمول و کنش معقول بهشمار آید، اما نازکتر از گل گفتن به آنها پس از مرگ، عمل نادرست تلقی شود؟
برخی از روایات دینی، که صحت آن چندان محرز و مسلم نیست هرچند به آن پیوسته استناد میشود، توصیه کرده که «اذکروا محاسن موتاکم» (= خوبیهای مردهگانتان را یاد کنید) و در ادامه این را هم افزوده که مردهها از جهان رفتهاند و دست ما به آنها نمیرسد، با یادآوری از بدیهای مردهگان، مبادا زندهها را ناراحت کنید. مقصود از ذکر این روایت این است که بگویم، یکی از دلایل احترام به مردهگان شاید این باشد که میخواهیم تصویر زیبا از خود در نزد دوستان و خویشاوندان مردهگان بهجا بگذاریم. با ذکر محاسن مردههای سرشناس، به دوستداران آنان نشان میدهیم که ما قدر هنر و ادب و دانش را میدانیم و اهل خردیم و نام بزرگان را به نیکی میبریم و از مفاخر خود پاسداری میکنیم.
ممکن است یکی از علتهای جامعهشناسانه رواج مردهدوستی در جامعه ما این باشد که مردم ما گذشتهگرا و سنتپرست هستند. این گذشتهگرایی شاید از این ناشی میشود که جامعه ما معمولاً تاریخ کهن دارد و از دام گذشته نرهیده است و بیشتر از این که به امروز خود افتخار کند به گذشته خود میچسبد و به آن فخر میفروشد. آدمها وقتی میمیرند متعلق به گذشته و غیرقابل دسترس میشوند و در هالهای از قدسیت پیچیده میشوند. گذشته در جامعه ما معمولاً در قیاس به حال و آینده پراهمیتتر و ارزشمندتر است. تصور این است که به همان اندازهای که روزگاران سپریشده شیرین و باصفا بوده، آینده زشتتر و پلشتتر است.
در هر حال، قدر مسلم این است که عادت ستیز بیقاعده و ناروا با زندهها و احترام افراطی به مردهها عادت نامطلوب و آسیبرسان است و باید از آن پرهیز کرد. بهتر است همیشه این نکته را آویزه گوش خود کنیم که همه ما دیر یا زود میمیریم. چه خوب است که محاسبات حقیر را کناری نهیم و به دوستان و بزرگان تا وقتی زنده هستند مهربانی کنیم و یاری رسانیم و از خوبیهای آنان در حیاتشان یاد کنیم و همین اکنون در مناقبشان داد سخن دهیم و در زندهگی قدرشان را بدانیم پیش از این که دیر شود و ما چارهای جز حسرت خوردن نداشته باشیم. از سوی دیگر، نباید عادت احترام به رفتهگان موجب شود نقدهای خونسردانه و متین راجع به کارنامه آنها را نیز بیاعتبار جلوه دهیم و به بهانه احترام به مرده، صدای منتقدان را خفه کنیم. آنهایی که از دنیا رفتهاند، روزگاری زنده بودند و فعالیت کرده و آثار و نشانههایی از خود برجا نهادهاند. ما ناگزیریم تکلیف خود را با این آثار و نشانهها روشن کنیم و این کار جز با نقد فارغ از حب و بغض شخصی ممکن نیست. باید همه ما به این اندازه از شعور و آگاهی برسیم که نقد مردهها، همانند نقد زندهها، در عین حالی که نشانه بیاحترامی به آنها نیست، ضرورتی است که هر جامعه پویا و سرزنده نمیتواند از آن مستغنی باشد. اگر جهان توسعهیافته گذشتهگان را نقد و نسبت به میراث آنان با هشیاری برخورد نمیکرد، اکنون مثلاً ساینس و ریاضی در همان مرحله اقلیدس، ارشمیدس و بطلمیوس باقی میماند. در جوامع پیشرفته، هیچ عاقلی یافت نمیشود که برخورد نقادانه با مواریث بزرگان را بیاحترامی به آنها بشمارد.