میراث فرهنگی و بیتفاوتی فرهنگی
افغانستان در درازنای تاریخ خویش همواره سرزمین و زیستگاه تبارهای گوناگون بوده است. تبارهای مختلفی که در این سرزمین زیستند، میراثهای ماندگار و شکوهمند آفریدند که امروز شماری از آنها جزء میراثهای مشترک جهانی به حساب میرود. از سوی دیگر، آنچه امروزیان به آن مینازند و فخر میفروشند، بخشی اعظم آن به افتخارات میراثهای فرهنگی برمیگردد که به عنوان نمادهای تاریخی و میراث مشترک فرهنگی جهان شناخته میشود. میراثهای فرهنگی افغانستان شاخه شکوفان از میراثهای جهانی است که رُسته بر درختی تناور، گشنبیخ و بسیار شاخ و پیوسته به شگرفی، شکفتهگی و شادابی بر قلمرو دور مرزهای پهناور این حوزه تمدنی نور افکنده و بر درخشندهگی، پویایی، گرانمایهگی و گرانسنگی میراث جهانی افزوده است. در واقع میراث فرهنگی هر سرزمینی، بیانگر نبوغ و زیباییشناسی ذهنی و رمزآفرینی هنری یک حوزه تمدنی و جغرافیایی است. گستردهگی این آثار در جوامع، میزان خلاقیت هنری، سطح خرد زیستی، فهم عقلانیت فرهنگی و درک گذشتهگان را نشان میدهد که با دوراندیشی و ستودهفهمی به تاریخ میاندیشیده و برای جهان شکوفانتر و بیدارتر دست به آفرینش میزدهاند، بر زیبایی، بهروزی و شادمانی زندهگی میافزودند و کامروایی میکردند. میراثهای فرهنگی، تنوع فرهنگها و نوعیت زیست و باورها و خلاقیتهای گذشتهگان را تعریف میکند و درس سختکوشی، تعهد و زایش فکری را میدهد که نباید در خواب غفلت فرو رفت، از خود و تاریخ بیگانه شد و برای زندهگی فکر و سودایی جز خوردن و خوابیدن در سر نپروراند؛ چون هر اثر هنری، شاخصه فرهنگی خاص را در محدوده زمانی مشخص بیان و بازگو میکند و از یک برهه تاریخ سخن میزند.
افغانستان به رغم داشتن میراثهای فرهنگی ملموس و غیرملموس، یکی از بدترین کشورهای جهان در امر حفظ و مراقبت میراث فرهنگی و آثار باستانی است. اکثریت آثار تاریخی این کشور در دورههای مختلف تاریخی، از سوی گروههای متخاصم مذهبی، نابود شده است. نمونه روشن این مدعا، بودای بامیان است که حاکمان کنونی کابل این میراث بشری را نابود کردند که یکی از نابترین، گهربارترین و پربهاترین میراث جهان به حساب میرفت. مانند بودا، دهها اثر ملموس فرهنگی و باستانی در تاریخ کشور نابود و به فراموشی سپرده شده است که برعلاوه ویرانی و نابودی فیزیکی آنها، حتا تلاش برای شناساندن بستر مرگشان هم فراهم نشده است.
دومین میراث ارزشمند و قامت تاریخ افغانستان (منار جام) در حال فرو ریختن است. این بلندترین منار خشتی جهان، بیمهری و نادیده گرفتن به درازانای تاریخ را در حافظه دارد و با غیابت همیشهگی از قلمرو دیده شدن، در غمگینانهترین حالت ممکن فرو خواهد ریخت.
منار جام غور در قرن دوازدهم با ارتفاع ۶۵ متر ساخته شده است. در سال ۲۰۰۲ میلادی، از طرف یونسکو در فهرست میراثهای فرهنگی جهان ثبت شد. در دهم دسامبر ۲۰۲۰ میلادی، این منار به عنوان میراث فرهنگی جهان اسلام ثبت شد. باستانشناسها همواره از این منار در سطح بینالمللی به عنوان کهنترین و خارقالعادهترین منار خشتی جهان نام میبرند. اما این خارقالعادهترین میراث باستانی در قدمههای فرو غلتیدن قرار دارد. در کنار منار جام دهها میراث فرهنگی و باستانی در حال نابودی قرار دارد. حکومتهای بیست سال گذشته، هیچکدام برنامه فرهنگی روشن و تعریفشده برای حفظ میراثهای فرهنگی نداشتهاند. هرچند وزارتی به نام اطلاعات و فرهنگ با ساز و برگ فراوان در کابینه وجود داشت، ولی اقدام و کار در خور برای حفظ و نگهداری میراثهای فرهنگی انجام نداد و حتا گاهی از سوی وزیرانش شرم فرهنگی را نیز در کارنامه خویش ثبت کرد. یکی از این شرمهای فرهنگی، به آب انداختن کتابها از سوی کریم خرم، وزیر پیشین این وزارت، بود. بیتوجهی تنها در امر میراثهای فرهنگی ملموس صورت نگرفته، بلکه این سیاست در سایر بخشهای فرهنگی نیز تسری یافته است. آثار غیرملموس فرهنگی نیز در باتلاق بیتوجهی و فراموشی قرار گرفته است. سنتهای پسندیده، هنرهای تجسمی درخشنده و پدیدههای فرهنگی و هنری گرانسنگ وجود دارد که اکثریت امروز به آن فخر میکنند.
هنرهای میناتوری و خوشنویسی که باید به عنوان میراثهای فرهنگی مشترک اسلامی میان کشورهای افغانستان، ایران و ترکیه ثبت میشد، به دلیل بیتوجهی دولت وقت و بیخیالی فرهنگیان، از خاستگاه و زیستگاه خود جدا شد. هنر میناتوری در دوره تیموریان در هرات در نتیجه تلاش و ریاضت کمالالدین بهزاد به اوج شکوفایی رسید و این هنر در تاریخ به نام او گره خورده است. خط نستعلیق نیز که زیبایی هنر خوشنویسی در آن تبلور یافته است، با آفرینشهای علی هروی، شفیعا هروی و میر عبدالرحمان هروی به کمال و جمال رسید. اما در ثبت این هنر به عنوان میراث فرهنگی جهان، نام و یادی از هرات و بزرگانی که برای ماندگار شدن آن خون خامه بر صفحه تاریخ ریختند، نشده است.
دوتار، تارهایی که ملودی احساس کوهپایهنشینها و روایتگر گوشهای از دغدغهها و احساسات باشندهگان بومی جغرافیای غرب افغانستان است، در اثر نادیده گرفتن و بیتوجهی دولتهای وقت به عنوان میراث فرهنگی ایران ثبت یونسکو شد. در حالی که صدای دوتارهای گدامحمد هروی و پیشینیان او و دهها دوتارنواز غوری و بادغیسی، هماکنون صدای احساس، درد و شادی این مردمان است. باشندهگان حوزه غرب افغانستان با صدای دوتار، موسیقی را میفهمند و با آن عشق خود را بیان میکنند؛ اما امروز این میراث فرهنگی تنها به نام و نشان ایران ثبت است و ساکنان حوزه غرب غریبه این میراث به شمار میروند. این در حالی است که سوزندهگی، تپندهگی و شورندهگی دوتار با رقصها و پایکوبیها و «چکزنی» این مردم به شور و شررافکنی امروزی خود رسیده است. جشن نوروز، جشن مهرگان، جشن فروردینگان و دهها جشن و سنت خجسته و نیکوی دیگر که طبیعیترین جشنهای طبیعت و مایه فخر و شادمانی به شمار میرود با تسلط طالبان کولهبار خویش بستهاند.
در کنار ستیزه با میراثهای فرهنگی از سوی حاکمان در برهههای مختلف تاریخی، کار در خور ستایش از سوی فرهنگیان و فرهنگدوستان نیز صورت نگرفته است. فولکور و تاریخ شفاهی در حال نابودی است. قصهها و افسانههای مردم، شهنامهخوانی، مثنویخوانی، بیدلخوانی و همه نمودها و نمادهای فرهنگی در حال انقراض و فراموشی است. امید میرود که خورشید مهرافروز و پرنوید، ابرهای تیره را از هم فرو بدرد، پژواک آزادی و بانگِ داد، جهان را از برهوت بیگانهگی و بیداد از شوره بوم نبرد و ناسازی برهاند و بار دیگر گل خرد بشکفد و اندیشه میراث نو بزاید.