بررسی روابط سیاسی چین و روسیه

در دوره جنگ سرد، هدف استراتژیک چین این بود که با ایجاد جهش بزرگ در قدرت ملی و موقعیت بین‌المللی خویش کانون قدرت دیگری در کنار امریکا و شوروی ایجاد کند. در دهه ۱۹۵۰، دولت نوانقلابی مائو ابتدا در نظر داشت از طریق برقراری همکاری نزدیک با شوروی، ضمن استفاده از کمک‌های این کشور، فشارهای غرب را تا حدی خنثا کند. در این دهه، چین برای مدتی در سیاست خارجی دنباله‌رو شوروی بود. سیاست خارجی چین ابتدا بر این فرض استوار بود که همبسته‌گی نزدیک با شوروی و دیگر کشورهای اردوگاه سوسیالیستی در برابر اردوگاه امپریالیسم سرمایه‌داری، امری ضروری است. در این راستا، چینی‌ها در جنگ کوریا با حمایت جدی از کوریای شمالی مانع پیشروی نیروهای امریکا و سازمان ملل متحد شدند. چین در عین حال از میانه‌های دهه ۱۹۵۰ برای توسعه نفوذ و ایفای نقش رهبری در جهان سوم فعالانه تلاش می‌کرد. با آشکار شدن و افزایش نشانه‌های اختلاف بین مسکو و بیجینگ، چینی‌ها تصمیم گرفتند راه خویش را مستقل و فعال طی کنند. افکار ضد استالینی و اصلاح‌طلبانه نیکیتا خروشچف در جدایی بیجینگ از مسکو و جبهه‌گیری در برابرآن نقش مهمی داشت. از آن به بعد، شوروی نیز به اعمال فشار بر چین روی آورد. برای مثال، در حالی که روس‌ها طی توافق سری در سال ۱۹۵۷ متعهد شده بودند برای تجهیز چین به سلاح اتمی کمک‌های فنی لازم را اعطا کنند، بعداً از آن عقب‌نشینی کردند. تشدید اختلاف‌های دو کشور، چین را در گرایش به جهان سوم نیز مصمم‌تر کرد. چینی‌ها در دهه ۱۹۶۰ ضمن استمرار نفوذ در جهان سوم – که با حمایت از حرکت‌های انقلابی کمونیستی همراه بود – توانستند گام‌های بزرگ دیگری در بهبود جایگاه بین‌المللی خویش بردارند. در حالی که امریکا و شوروی پس از بحران کوبا وارد فرایند تنش‌زدایی شده بودند، چین با موفقیت در انجام آزمایش اتمی و انفجار بمب هایدروجنی اراده محکم خویش برای قرار گرفتن در ردیف قدرت‌های برتر جهانی را به نمایش گذاشت. در ابتدای دهه ۱۹۷۰، به دنبال آغاز تنش‌زدایی با امریکا و متحدانش و همچنین ورود رسمی به سازمان ملل، جایگاه بزرگی چین رسمیت یافت.

در سال ۱۹۷۴، در حالی که امریکا و شوروی روند تنش‌زدایی را پی‌گیری می‌کردند، مائو تیوری سه جهان را به‌عنوان مبنای نظری سیاست خارجی چین معرفی کرد. طبق این تیوری، جهان اول متشکل از ایالات متحده و شوروی است؛ جهان دوم شامل کشورهایی چون قدرت‌های اروپایی، جاپان و کانادا است و بقیه کشورها از جمله چین به جهان سوم تعلق دارند. در کنار سه جهان، ایده‌های دیگری نظیر انتی‌هژمونیسم (ضدیت با سلطه قدرت‌ها بر ممالک جهان سوم) نیز با هدف تثبیت جایگاه چین به‌عنوان رهبر جهان سوم مطرح شده است. تیوری سه جهان، حاوی چند پیام است، از جمله این‌که اولاً، چین خود را متعلق به جهان سوم می‌داند و به خاطر عادی‌سازی روابط با امریکا به آن‌ها پشت نمی‌کند و ثانیاً، شوروی صلاحیت رهبری ملل جهان سوم را ندارد.

 پس از به قدرت رسیدن دنگ و آغاز عصر اصلاحات، ایده تبدیل چین به قدرت بزرگ با سیاست خارجی مستقل اوج گرفت. بیجینگ در این زمان علاوه بر تنش‌زدایی با غرب و حتا تلاش برای عادی‌سازی روابط خصمانه با شوروی، سیاست مقاومت در برابر دخالت‌های دو ابرقدرت را دنبال کرد. حمله شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ و احیای جو تخاصم بین امریکا و شوروی، فرصت نوینی را برای چینی‌ها فراهم کرد. اگرچه اصلاحات باعث تقویت نگاه فرصت‌طلبانه چین به ممالک جهان سوم شد، اما بیجینگ همچنان خود را هوادار آن‌ها معرفی می‌کرد. سیاست هسته‌ای چین، نمودی از این هواداری است. این کشور ضمن تأکید بر تهدید جهان توسط تسلیحات ابرقدرت‌ها، معتقد بود که خلع سلاح – اعم از هسته‌ای یا متعارف – بایستی ابتدا از امریکا و شوروی آغاز شود. بیجینگ همچنین به ایده تضمین امنیت دولت‌های غیرهسته‌ای توسط قدرت‌های هسته‌ای بدبین و معترض بود. چینی‌ها مدعی بودند که برنامه‌های هسته‌ای‌شان با مقاصد دفاعی طراحی و اجرا شده‌ است و این روند زمانی قابل توقف خواهد بود که خلع سلاح کامل توسط قدرت‌های دیگر پذیرفته شود.

 در سال‌های پایانی دوره جنگ سرد، کشتار میدان تیان‌آنمن به اعتبار و مسوولیت‌پذیری چین آسیب جدی وارد کرد و برای مدتی جایگاه بین‌المللی این کشور را متزلزل ساخت. سیاست مشت آهنین حزب کمونیست در برابر معترضان از یک سو و پایان جنگ سرد با پیروزی ایالات متحده (گرایش نوین ممالک جهان سوم به غرب) از سوی دیگر، سیاست رهبری جهان سوم توسط بیجینگ را تحت تأثیر قرار داد؛ اما سران چین با آگاهی از واقعیت‌های جاری جهان مجدداً در دهه ۱۹۹۰ خیز جدیدی برای ترمیم قدرت ملی و موقعیت بین‌المللی متناسب با شرایط جدید برداشتند. از نیمه دوم دهه ۱۹۹۰، سیاست خارجی چین بر‌مبنای استراتژی بزرگ این کشور در جهت تبدیل شدن به قدرتی آسیب‌ناپذیر، بازسازی شد.

تغییر مهمی که از این دوره بارز شد، این بود که چین سعی کرد خود را قدرت رو به پیشرفت اما مسوول و متعهد به هنجارهای بین‌المللی نشان دهد. علاوه بر نقش فعال در حفاظت از صلح و ثبات در مناطق پیرامونی، با اقداماتی نظیر ایفای وساطت برای کاهش تنش‌های کوریا، همکاری در تشکیل گروه شانگهای پنج و سپس سازمان همکاری شانگهای، کمک به مهار بحران مالی آسیای جنوب‌شرقی و توسعه همکاری با آسه‌آن)، چین در سطح سیستم بین‌الملل نیز با رژیم‌های بین‌المللی تحت رهبری امریکا هماهنگ‌تر شد. حمایت از رژیم منع گسترش هسته‌ای (NPT) و محکوم‌ کردن آزمایش‌های هسته‌ای در دیگر کشورها از جمله پاکستان، مصداقی از مسوولیت‌پذیری نوین بیجینگ است. دیپلماسی مبتنی بر استراتژی بزرگ چین بعدها با سازوکارهای جدیدتری نظیر همکاری در جنگ با تروریسم و همکاری در مهار بحران مالی جهانی دنبال شد.

 شاخص‌های قدرت ملی چین نیز در دوره اخیر رشد چشم‌گیری داشته است. در جریان بحران مالی جهان که از سال ۲۰۰۸ نمایان شد، اقتصاد چین بسیار مقاوم‌تر ظاهر شد. طی دو دهه اخیر، چین خیره‌کننده‌ترین رشد را در میان قدرت‌های بزرگ تجربه کرده است. رشد اقتصادی چین موجب تقویت نفوذ سیاسی آن در جهان شده است. با این حال، چینی‌ها خیز آرام و بی‌سروصدایی را برنامه‌ریزی کرده و قصد ندارند خود را تهدیدی خطرناک برای رقبا، خصوصاً امریکا، نشان دهند. سران بیجینگ معمولاً این پیام را القا می‌کنند که چین دولتی حامی صلح و ثبات در سراسر جهان بوده و متعهد به اصول، قواعد و هنجارهای به رسمیت شناخته شده بین‌المللی در حوزه‌های مختلف از جمله امنیت بین‌الملل و تجارت آزاد است.

همگرایی با روسیه و تشکیل ایتلاف سازمان همکاری شانگهای – که از سوی برخی ناظران به‌عنوان ناتوی شرق تلقی شده – از دیگر مجاری اجرای سیاست مهار یک‌جانبه‌گرایی امریکا بوده است. سازمان شانگهای در واقع یکی از کانون‌های اصلی مخالفت با جهان تک‌قطبی است. چین اگرچه در برخی قضایا از جمله نفوذ در آسیای مرکزی با روسیه اختلاف دارد، اما با توجه به اتفاق نظر دو کشور در این‌که یک‌جانبه‌گرایی امریکا تهدیدی جدی علیه امنیت ملی‌شان است، برای مقابله در برابر آن با یک‌دیگر متحد شده و به‌صورت سدی (ولو نه‌چندان مطمین) در برابر مداخلات ایتلاف تحت رهبری امریکا در امور کشورهای مخالف هژمونی امریکا عمل می‌کنند. این موضوع از عوامل مهم نزدیکی مواضع دو قدرت در قضایای حمله به افغانستان‌، دخالت نظامی ۲۰۰۳ امریکا در عراق و بحران هسته‌ای کوریای شمالی، بحران هسته‌ای ایران و گسترش ناتو به شرق بوده است.

علاوه بر آن، چین برای مدرنیزاسیون نظامی خویش – با توجه به این‌که عملاً تحت تحریم تسلیحاتی غرب قرار دارد – تا حدی از همکاری روسیه استفاده کرده است. در نتیجه می‌توان نتیجه‌گیری کرد که چین و روسیه با وجود اختلافات تاریخی و سیاسی، در تقابل با جهان غرب همگرا عمل می‌کنند و هنوز جامه سرخ تفکر سوسیالیسم مدرن نقطه وصل آن‌ها است.