معمای واقعی زن مستقل
بعد از ترک افغانستان، آماده زندگی در کشوری نبودم که در آن وظایف به شکل سختگیرانه بین جنسیتها تقسیم نمیشود. خلاصه زندهگی من اینگونه خواهد بود: من از یکی از بدترین کشورها برای زنان به یکی از بهترین کشورها برای زنان سفر کردم. من یک مهاجر افغان در کشور ناروی هستم. وفق دادن یک فرایند است و مقایسه کردن این دو کشور بسیار نامنصفانه میباشد؛ ولی من دیدگاههایم در مورد اینکه زن مستقل بودن در این دو کشور چه معنا دارد را با شما شریک میسازم.
اکنون که این یادداشت را مینویسم، در ساحل اسکاگراک در ناروی جنوبی هستم. در یک غرفه تفرج، در کنار آب نشستهام و بازی نسیم خنک با موهای پریشانم را در ساعت شش صبح احساس میکنم. اگر در افغانستان میبودم، این فقط یک رویا میبود. نه فقط به خاطری که افغانستان یک کشور محاط به خشکه است؛ به این دلیل که این کشور به اندازه کافی برای یک زن امن نیست تا در ساعت شش صبح نسیم صبحگاهی را به تنهایی و بدون همراهی یک مرد احساس کند.
در سال ۲۰۱۳، محصل دانشگاه کابل و همزمان کارمند نیمهروز بودم. تصمیم گرفتم زبان انگلیسی خود را تقویت کنم و به همین خاطر، در یک صنف انگلیسی یک مرکز آموزشی در همسایهگی مان در ساعت شش صبح ثبت نام کردم. یک راننده تکسی مرا تا مرکز میرساند؛ ولی یک روز در ماه دسامبر وی عذر خواست که دیگر مرا صبح وقت با تکسی خود به مرکز آموزشی برده نمیتواند. تصمیم گرفتم که به تنهایی به آموزشگاه بروم.
یک هفته بعد، یک مرد در روی سرک به من حمله کرد. احساس کردم که او میخواهد مرا اختطاف کند؛ ولی هدف او آزار جنسی بود. من به دنبال او دویدم و اتفاقاً او توسط محافظان خصوصی یکی از خانهها در آن حوالی دستگیر شد. در فرهنگ افغانی بیحرمتی به یک زن قابل قبول نیست و من هم آن زمان خشنتر از کسی بودم که اکنون هستم. وی را با چندین سیلی محکم و لتوکوب از جانب محافظان بخشیدم. بعد از آن تصمیم گرفتم صنف زبان را بدون اخذ دیپلوم ترک کنم.
من از یک خانواده لیبرال و تحصیلکرده افغان میآیم. برای خانوادهام هیچ چیزی مهمتر از مستقل شدنم نبود. خصوصاً برای مادرم که خودش هم تحصیلکرده و مستقل بود. فکر میکردم به اندازه کافی مستقل بودم تا اینکه به ناروی رسیدم. در افغانستان زن مستقل بودن به این معنا است که او خودش را به اندازهای آموزش میدهد که بتواند شغل بیابد و مصارفش را خودش بپردازد و همزمان به کارهای خانه و فرزندان رسیدهگی کند. من آموزش دیده بودم که در افغانستان یک زن مستقل باشم؛ ولی دریافتم که استقلال در ناروی یک معنای کاملاً متفاوت دارد.
بعد از اینکه اجازه اقامت را در ناروی گرفتم، من را منتقل کردند به یک اتاق خالی در اسلو. قبل از آن، بسیار به ندرت برای خرید وسایل خانه میرفتم و بنابراین حتا نمیدانستم که چگونه پردهها را اندازه بگیرم و یا از برمه استفاده کنم. در افغانستان تمام کارهای شاقه، کارهای به اصطلاح مردانه بود؛ از باغداری، خرید غذا و اثاث خانه گرفته تا ترمیم و تنظیم وسایل، امور تخنیکی و رنگمالی. برعلاوه، مردان باید تمام مصارف خانواده را پرداخت میکردند؛ به خاطری که زنان شاغل -به شمول من- بسیار به ندرت مصارف خانه را به شکل مساوی با مرد خانواده تقسیم میکردند.
بعد از مدتی دریافتم که در کشور ناروی کارهای خانه هیچ ربطی به جنسیت ندارد. زنان ناروژی را ملاقات کردم که خودشان الماری و دیگر بخشهای خانهشان را ساخته بودند. آنها میتوانستند رنگمالی، نجاری و باغداری کنند و در عین حال مسوولیتهای عمده مثل تربیت فرزند و تقسیم مصارف خانه را با شریک زندهگیشان به وجه احسن انجام دهند. البته اکثریت مردان ناروژی هم توانایی آشپزی و بچهداری را دارند. در کشور ناروی، زن مستقل، یک زن خودمختار در تمام امور است. من در حال خو گرفتن با این معنای جدید از استقلال هستم و احساس میکنم که خیلی بهتر است که به این شکل زندهگی کنم. چون یاد گرفتن هر مهارت بدون تقسیم جنسیتی در حقیقت یک بخشی از رشد است. ما باید به نسل جوانتر یاد دهیم که استقلال استوار بر این آموزه است که زنان هر کاری را که مردان انجام میدهند، انجام داده میتوانند.
همچنان باید یادآور شوم که مردان کشور من در جد و جهد برآورده کردن تمام مصارف خانواده از مزایای جوانی و زندهگی انسانی بسیار کم برخوردار میشوند. من مردانی را میشناسم که به گفته خودشان تمام عمرشان در دویدن و یافتن یک لقمه نان برای خانواده چندین نفری سپری شده است و میشود و بسیار کم زندهگی خود را زندهگی کردهاند. شاید تربیه کردن یک نسل مستقل زنان در افغانستان برای مردان این کشور هم خالی از لذت نباشد.