عدالت برای «گلنسا»؛ عدالت برای زنان افغانستان
با پلکهای لرزان و دستهای نحیفش روی چوکی مینشیند. قدش هنوز آنقدر بلند نشده است که پاهای کوچکش به زمین برسد. اشکش را آرام پاک میکند و صورت معصومانهاش مثل برگ درختی در هوا میلرزد. با صدای آرام هق هق میکند و حرفی نمیزند. دادستان سمیه برایش آب میآورد و میگوید: «بخور خواهرم، نامت چه است؟»
اما گلنسای کوچک حرفی نمیزند. با صدای هق هق فقط سرش را به نشانه قهر کودکانه تکان میدهد و هیچ نمیگوید. دادستان سمیه دوباره میگوید: «مه خواهر کوچکی دارم که مثل تو است. هر وقت که ناراحت میشه همینطور گریه و قهر میکنه، فکر کن من هم خواهر تو هستم، هرچیزی شده باشه باید به مه بگویی که تو را کمک کنم. هرکس آزارت داده، باید نترسی و به مه بگویی.»
گلنسا کم کم اعتماد میکند و گوشه پیراهنش را بالا میبرد و جای زخم روی کمرش را نشان میدهد. همینکه سمیه سرش را خم میکند که زخم را ببیند، بغض گلنسای کوچک میترکد و با صدای بلند گریه میکند. گریهای که خبر از حادثه هولناکی در روزهای گرم تابستان دارد؛ حادثهای که جهان کودکانه دختری را برای همیشه ویران کرده است.
در عصر یکی از روزهای تابستان در قریهای در فاریاب، گلنسای ۷ ساله، همراه برادر کوچکش برای آوردن آب به سمت آبگیر قریه حرکت میکنند. آنها به عادت هر روزه و با اشتیاق به هدف گشتوگذار و بازیهای کودکانه، کوزهها را بر سر میگیرند و روی الاغ هم چند کوزه میگذارند و ترانهخوان به سمت آبگیر قریه میروند. مثل همیشه کوزهها را پر میکنند، سر و صورتشان را میشویند و پاهای کوچکشان را در گرمای تابستان تر میکنند تا اندکی خنک شوند. بر حسب عادت همیشهگی، مسابقهای میگذارند که چه کسی زودتر کوزهاش را پر میکند و دست و صورتش را میشوید. برنده این مسابقه میتواند روی مرکب بنشیند و تا خانه مرکبسواری کند. گلنسا که چابکتر است و زرنگتر، همیشه بازی را میبرد. قادر، برادرش میگوید که تو زودتر به خانه برو، من کمی بیشتر آببازی میکنم و به دنبال تو میآیم. گلنسا سوار بر مرکب حرکت میکند و به سمت خانه میرود. او نمیداند که چه سرنوشت تلخی در انتظارش است.
گلنسا تا اینجای داستان را آرام آرام به دادستان مبارزه با خشونت علیه زن روایت میکند و گریهاش کم کم آرام میشود.
پدر گلنسا وارد اتاق میشود. او به دادستان سمیه میگوید که عدالت را برای دختر کوچکش میخواهد. دادستان به او اطمینان میدهد که نمیگذارد هیچگونه تخطی و بیعدالتی در مورد گلنسا صورت بگیرد. پدر گلنسا با چهره آشفته به دادستان میگوید که اقوام و اهالی قریه او هنوز پیگیر موضوع دخترش هستند. او میگوید که مردم خشمگین قریه چند روز تظاهرات به راه انداخته بودند و هنوز هم پشت دروازه پاسگاه اردوی ملی چند نفر به صورت شبانهروزی منتظر هستند که فرد متجاوز فرار نکند. او میگوید که هیچگاه اجازه نمیداد هیچ دادستان مردی از دخترش بازجویی کند و اگر ملک قریه به آنها نمیگفت که از این پس در منطقه آنها تمامی پروندههای مربوط به زنان توسط دادستان زن مورد بررسی و دادخواهی قرار میگیرد، آنها این قضیه را از مجراهای عرفی و به روش خودشان حل میکردند. او هنوز نگران است که مبادا سرباز متجاوز به واسطه رابطههای حکومتی از منطقه خارج شود.
دادستان سمیه میگوید که امر گرفتاری این متهم را با جدیت تعقیب میکند. با توجه به خشم مردم قریه، او نیز نگران است که مبادا هرگونه تاخیر و عدم جدیت نیروهای امنیتی در قبال دستگیری و تحویل سرباز متهم، اوضاع متشنج و وخیم شود. این موضوع را از طریق تلفن با همکارانش به اشتراک میگذارد و همکاران دفتر کابل، نقطه حل گره این پرونده را باز میکنند. همکار دادستان سمیه به او میگوید که براساس طرح جدید دادستانی کل کشور در هماهنگی با وزارت داخله، کمیته جدیدی برای تعقیب قرارهای گرفتاری تشکیل شده که باعث تسریع روند گرفتاری مجرمان و متهمانی از این دست شده است و فرهنگ معافیت را برای مجرمان پایان میدهد. او میگوید که این کمیته در طول فعالیت ششماههاش بیش از ۱۵۰۰ متهم سالهای گذشته کشور را دستگیر کرده است و در این قضیه نیز، او این مورد را به صورت عاجل با کمیته به اشتراک خواهد گذاشت. سه ساعت بعد از این تماس، کمیته قرارهای گرفتاری، اجرای فوری حکم گرفتاری محمد بابر، سرباز متجاوز را با ارگانهای امنیتی شریک میکند.
بابر در محل بازجویی آورده میشود. گلنسای کوچک از ترس پا به فرار میگذارد و به آغوش دادستان سمیه پناه میبرد. دادستان او را پیش پدرش به منزل بالا میبرد. بابر لب به سخن میگشاید و ادامه این جنایت را از زبان خود تعریف میکند.
بابر، سربازی از بخش محافظت وزارت دفاع است. روز شنبه، او به علت مشکلات گردهاش برای نیمروز رخصتی میگیرد تا به کلینیک قریه بالا برود. به نخستین دکان میرسد و چند نوشیدنی خریداری میکند. دکاندار به او چرس تعارف میکند. بابر کنج دروازه دکان مینشیند و به کشیدن چرس شروع میکند و از حالت طبیعی خارج میشود. در همین حال چشمش به دخترک کوچکی میخورد که روی مرکب نشسته است و در حالی که کوزهای در دست دارد، آرام آرام میگذرد. بابر که از حالت طبیعی خارج شده بود، به سمت گلنسا میرود.
بابر به ختر معصوم نزدیک میشود و میگوید که صد افغانی میدهد اگر با او بیاید. گلنسای کوچک نمیپذیرد. بابر دستهای گلنسا را میگیرد و او را روی شانهاش میاندازد و با خود به سمت دریای کنار قریه میبرد. جهان کودکانه گلنسا در کنار دریای قریهاش با جنایتی مواجه میشود که شرح آن کار بسیار مشکل است. بابر، گلنسای کوچک را با کالای خونین در کنار جویی رها میکند و به سرعت به سمت وظیفه میرود.
دخترک هفت ساله که هنوز نمیداند چه شده، با کالای خونین و بدن زخمی به خانه میآید و برای پدرش داستان را تعریف میکند. پدرش به سمت پاسگاه میرود و در اولین فرصت، گلنسای کوچک، فرد متجاوز را شناسایی میکند.
این تمام قصه جنایتی بود که دادستان سمیه از پیگیری پرونده گلنسا به دست آورده بود. دادستان سمیه در حالی که سعی میکند دخترک معصوم را آرام کند، به روایتهایی فکر میکند که شاید در همه نقاط سرزمینش وجود دارد. او میگوید که چند شب و چند روز را نخوابیده تا این پرونده را تکمیل کرده و در اولین فرصت به محکمه فرستاده است. دادستان سمیه میگوید که با این کارش، جلو بخش محدودی از بیعدالتی را در افغانستان میگیرد. او از نسل تازه دادستانهای زن افغانستان است که امروزه برای نخستین بار در ۳۴ ولایت کشور به صورت اختصاصی تمامی پروندههای زنان را پیگیری میکنند و امیدوار اند که با این کار بتوانند متجاوزان را به محکمه بکشانند.
دادستان سمیه میگوید که پیگیری پرونده خشونت علیه کودکان و اطفال یکی از مهمترین وظایف امروز اداره دادستانی کل افغانستان است. این اداره توانسته است گراف پیگیری پرونده خشونت علیه زنان را در سال ۱۳۹۸ با پیگیری نزدیک به ۳۰۰۰ قضیه تا ۵۰ درصد بلندتر ببرد. قضایایی که مثل گلنسا قربانی تجاوز جنسی شدهاند. دادستان سمیه نتیجه تغییرات امروز دادستانی کل افغانستان است و یکی از زنان جوان این اداره است که با افتخار میگوید امروزه خود زنان برای زنان عدالت را پیگیری میکنند.
نتیجه کار دادستان سمیه و محکمه استیناف ولایت فاریاب، حکم بیست سال زندان برای بابر و پرداخت مقدار هزینه مهر است.
دادستان سمیه پس از محکمه، نفس راحتی میکشد. او برای گلنسا، پیراهن سپیدی خریده است و در حالی که او را در آغوش گرفته، میگوید که باید قوی باشد و درس بخواند تا بزرگ شود. پشت لبخند دادستان اما دنیایی از ناراحتی برای دخترکانی مثل گلنسا است که قربانی تجاوز و بیعدالتی شدهاند. او در حالی که اشک میریزد، میگوید دلواپس آن است که گلنسایی که هنوز نمیداند چه بر سر جهان کودکانه امروز و زنانه فردایش آمده است، وقتی بفهمد، با این اتفاق تلخ چگونه کنار خواهد آمد. اما امیدوار است که بتواند هر روز، با تطبیق عدالت، جهان گلنساهای دیگری را از بیعدالتی نجات دهد. او میگوید که به عنوان دادستان زن، توانسته است در منطقه این اعتماد را برای زنان و مردم به وجود بیاورد که از این پس میتواند پروندههای ظلم و جنایت علیه آنها را بدون هیچ شرم عرفی در جامعه پیگیری کند. او میگوید که پس از این قضیه، بیش از ده پرونده دیگر زنان را در مرحله پیگیری روی دست دارد و زنان شاکی در حالی که با مردان اقوامشان در دفتر او حضور پیدا میکنند، این نکته را یادآور میشوند که در گذشته هیچکسی حاضر نبود تا قضایای زنان و کودکان را در پیشگاه دادستان مرد بازگو کند.