زندگی یک عکاس مهاجر | ما افغانستانی‌ها خودمان به خودمان کمک می‌کنیم

مصطفی رجایی، عکاس و فعال اجتماعی گلشهری، از انعکاس غیرواقعی زندگی مهاجران در رسانه‌ها می‌گوید، او از تجربه‌هایی می‌گوید که یک شاید شنیدنش برای ما جذاب باشد، زندگی یک هنرمند مهاجر افغانستانی.

بین هنرمندان و جوان‌های گلشهر معروف است. همیشه ذوق عکاسی دارد و هرجا مراسم و دورهمی باشد، همان اطراف حضور دارد. با عکس‌ها می‌خواهد واقعیت زندگی گلشهری‌ها را به تصویر بکشد و تصاویر را به مردم دیگر کشور‌ها نشان دهد. عکس‌ها برای او عین خود زندگی خاکستری هستند. نمایشگاه‌ها، کارگاه‌ها، جشن‌ها و عزاداری‌های گلشهر به کنار، یک پای ثابت او برای عکاسی، قبرستان کریم‌آباد است. جدا از این، مصطفی رجایی، جوان باانگیزه و بااستعداد گلشهری، همیشه دغدغه زندگی مهاجران را داشته است و دلش می‌خواهد اوضاع برای آن‌ها بهتر شود. 

پدرم از یاران امام خمینی (ره) بود

مصطفی رجایی متولد سال ۶۸ در گلشهر است. کاردانی نرم‌افزار دارد و برای شرکت‌های هواپیمایی ایرانی و افغانستانی کار می‌کند تا پول دربیاورد، ولی در اصل عکاس است. درباره سرگذشت خانواده‌اش می‌گوید: پدر و مادرم اصالتا اهل بامیان افغانستان هستند. آن‌ها در سنین جوانی و در دوران حکومت حسن البکر به عراق مهاجرت می‌کنند و مدتی آنجا می‌مانند. خواهر بزرگم متولد نجف است. سپس از عراق اخراج می‌شوند و به سوریه می‌روند. برادر بزرگم آنجا به دنیا می‌آید. ۴ خواهر و ۲ برادر دارم. پدرم روحانی است و خانواده‌ای مذهبی دارم. پدرم حسین‌داد رجایی در عراق و سوریه جزو فعالان انقلاب اسلامی ایران و نیز جزو آخرین نفرات حلقه اول هزاره‌های ساکن عراق و حامیان امام خمینی (ره) بوده است. خانواده‌ام بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال ۵۷ به ایران مهاجرت می‌کنند و در مشهد ساکن می‌شوند. پدرم بعد از حمله شوروی به افغانستان و پدیدآمدن طالبان به آنجا رفت و مبارزه کرد، اما پس از شهادت شهیدمزاری، فعالیت‌هایش در افغانستان را کنار گذاشت و به ایران برگشت. ما از سال ۵۹ در گلشهر زندگی می‌کنیم. 

ثبت‌نام به‌موقع در مدرسه محال بود

مهاجران در ایران همیشه وضعیت بلاتکلیفی دارند. مصطفی پیش از همه صحبت‌ها درباره این موضوع می‌گوید: وضعیت زندگی ما در گلشهر همیشه پیچیده بوده است. از زمانی که در خاطر دارم، هرسال درگیر ثبت‌نام مدرسه بودیم و آخرین نفراتی بودیم که اجازه می‌دادند در مدرسه ثبت‌نام کنیم. برای ثبت‌نام در دانشگاه هم به مشکل می‌خوردیم. بحث شرط معدل هم برای ما بی‌معناست. دائم باید نگران وضعیت گذرنامه و تمدید آن باشیم. 

گلشهر وطن ماست

از او می‌خواهم درباره گلشهر صحبت کند. می‌گوید: همیشه گلشهر را دوست داشتم و هیچ‌وقت نشده است که بگویم کاش جای دیگری زندگی می‌کردم. هر مهاجری که وارد این محله می‌شود، حس خوبی به اینجا پیدا می‌کند. احساس امنیت می‌کند و اینجا برایش حس وطن دارد. هر زمان که از مشهد خارج می‌شوم، دوست دارم هرچه زودتر به گلشهر برگردم. فرهنگ و پوشش و طرز صحبت‌کردن مردم، حتی نوع نگاه آن‌ها به من نزدیک است. دوستان و اقوام ما که برای اولین‌بار به گلشهر می‌آیند، از جو اینجا تعجب می‌کنند و برایشان جذاب است. شاید یکی از دلایلش هم این باشد که بیشتر بافت جمعیتی‌اش از قوم هزاره افغانستان است. در مناطق مرکزی افغانستان که دست هزاره‌هاست، مردم نه به‌دنبال قدرت و مادیات فراوان‌اند و نه جنگ‌طلب هستند. همان مردم خون‌گرم و صلح‌طلب این بافت را در گلشهر مشهد شکل داده‌اند. یکی از دوستان می‌گفت «تن‌ها جایی که احساس راحتی کردم و می‌دیدم زنان در هر ساعتی از شب تنهایی تردد می‌کنند، ولایت بامیان افغانستان بود. این پدیده را در هیچ جای افغانستان نمی‌بینید و حتی در ایران هم زنان خیلی جا‌ها نمی‌توانند نیمه‌شب قدم بزنند. مصطفی از کشور‌ها و شهر‌های دیگر مثال می‌زند تا بگوید که مهاجرنشینی آنجا چطور است: در مشهد گلشهر را با مردم افغانستان می‌شناسند. گلشهر به‌نوعی وطن ماست، مانند محله چینی‌ها در آمریکا یا خیابان سئول و چهارراه استانبول در تهران. در کویته پاکستان هم هزاره تاون (شهرک هزاره‌ها) داریم که ۷۵۰ هزار نفر جمعیت دارد. در آنجا حتی قبرستان مستقلی دارند به نام قبرستان هزاره‌ها که بسیار بزرگ است و سردری دارد. در گلشهر هم قبرستان کریم‌آباد محل دفن مهاجران بود، اما مدت‌هاست در آن دفنی انجام نشده است و می‌خواهند تخریبش کنند. 

خودمان به خودمان کمک کنیم

از او می‌پرسم هویت گلشهر را مستقل از مهاجران می‌داند یا نه؟ می‌گوید: خاک گلشهر با مردمش شکل گرفته است. حدود ۳ سال پیش در جلسه‌ای درباره وضعیت مردم مهاجر هزاره صحبت کردم و پیشنهاد دادم بررسی شود تا ببینیم مهاجرانی که به دیگر کشور‌ها رفته‌اند، می‌توانند چه کار‌هایی برای هم‌وطنانشان در گلشهر و افغانستان انجام دهند تا نسل بعدی ما بتواند با قدرت به کشور خودش برگردد. اکنون مهاجران سردرگم‌اند. عده‌ای می‌گویند ما ایرانی هستیم و تقصیری هم ندارند. چون دیگر هیچ ربطی به افغانستان ندارند. گویش و فرهنگشان اینجایی شده است و آن طرف حتی قوم و خویشی ندارند. عده‌ای دیگر می‌گویند ما مهاجریم و می‌خواهیم در جایی که با خانواده‌مان راحت هستیم و امنیت داریم، زندگی کنیم. اما عده‌ای دیگر می‌گویند ما می‌خواهیم برگردیم و کشور خودمان را بسازیم. من جزو دسته آخر هستم و می‌گویم حالا که نسل ما بلاتکلیف شده است، نباید اجازه دهیم نسل بعدی هم بسوزد و آن نسل باید خودش را به قدرتی برساند و برای مردم هزاره مفید باشد. آن دسته از افرادی که به سمت فعالیت اقتصادی رفته‌اند و مثلا در استرالیا زندگی می‌کنند، چه کمکی به هم‌وطنانشان کرده‌اند؟ در استرالیا هزاره‌های زیادی زندگی می‌کنند. من می‌گویم آن‌ها باید در محدوده گلشهر سرمایه‌گذاری کنند، یک کارگاه فنی‌وحرفه‌ای تأسیس کنند و دستگاه‌های لازم را با خودشان بیاورند. چرا مدام به‌دنبال مؤسسات حامی خارجی باشیم؟ یک‌بار خودمان به خودمان کمک کنیم. 

عکس‌های من روایتی از گلشهر است

بعد از این صحبت‌ها سراغ عکاسی می‌رویم. عکاسی برای او از کلاس‌های آموزشی رضا شاه‌بیدک آغاز می‌شود. مصطفی می‌گوید: مشکلاتی نظیر اقامت و تحصیل باعث می‌شود که ما مهاجران دغدغه‌هایی درباره جامعه اطرافمان پیدا کنیم. من دست‌به‌قلم نبودم؛ بنابراین به‌دنبال حرفه‌ای رفتم که بتوانم از طریق آن حرف‌هایم را به گوش بقیه مردم برسانم. این شد که ۵ سال پیش در دور اول کلاس‌های عکاسی رضا شاه‌بیدک شرکت کردم. پیش از آن، نوجوان که بودم، با پس‌انداز خودم که چیزی حدود ۳۵۰ هزار تومان می‌شد، یک دوربین ۷ مگاپیکسلی کامپکت سونی خریدم. چون بسیار به هنر عکاسی علاقه‌مند بودم. عکاسی رضا شاه‌بیدک عکاسی آزاد و خیابانی است و بیشتر شاگردانش هم به همین سمت رفته‌اند. یکی دیگر از دلایلی که من عکاس شدم، پدرم بود. او در زمان خودش به اقتضای زمانه قلم به دست گرفت و مبارزه کرد، اما من فکر می‌کنم در وضعیت کنونی تنها چیزی که از آن طریق می‌توانستم حرف‌هایم را بزنم، عکس و عکاسی بود. عکس‌های من روایتی از گلشهر یا دیگر فضا‌هایی است که مهاجران در آنجا زندگی می‌کنند. 

تصاویری از زندگی خاکستری

مصطفی رجایی از اعضای فعال گروه «هر روز گلشهر» است و سال گذشته هم سرپرستی این جمع را به عهده داشت. رضا حیدری‌شاه‌بیدک، مؤسس گروه «هر روز گلشهر»، در سال۱۳۹۴ تصمیم می‌گیرد مجموعه «هر روز گلشهر» را راه‌اندازی کند. صفحه «هر روز با گلشهر» با هدف فعال‌کردن جوانان مهاجر افغانستانی در حوزه عکاسی راه‌اندازی می‌شود. این طرح با یک دوره ۱۰۰ساعته آموزش عکاسی در گلشهر آغاز می‌شود. برای نمایش عکس‌ها تصمیم می‌گیرند تا از فضای مجازی و اینستاگرام استفاده کنند. مصطفی می‌گوید: با عکاسی می‌خواستم زندگی روزمره مهاجران و مردم ساکن محله گلشهر را نشان بدهم. سوژه‌ها زیاد است و می‌شود هر روز از اینجا عکاسی کرد و از طریق صفحه اینستاگرام آن‌ها (everyday golshahr) به همه‌جای دنیا نشان داد. سال۹۶ گروه «هر روز گلشهر» بر برگزاری کارگاه‌های تئوری و عملی عکاسی تمرکز می‌کند و در سال۹۷ سه دوره نمایشگاه مشترک با گروه‌های «هر روز ژاپن»، «هر روز برزیل» و «هر روز روسیه» برگزار می‌کنند. عکس‌های این ۳نمایشگاه به‌صورت مشترک از گلشهر و کشور‌های میزبان بوده است. مصطفی می‌گوید: ما می‌خواهیم از طریق صفحه «هر روز گلشهر» کلیشه‌های موجود درباره مهاجران را از بین ببریم و حرف دیگری بزنیم. حقیقت این است که آن چیزی که رسانه‌ها از زندگی مهاجران معرفی می‌کنند، یا یک فضای بسیار تیره و سیاه یا خیلی گل و بلبل است و خبری از یک زندگی عادی و معمول نیست. مثلا کسب‌وکار در «بازار شلوغ» یا مهمانی و عروسی‌ها، خرید و فروش از فروشگاه‌ها، مدارس خودگردان و حتی همان قبرستان کریم‌آباد نمونه‌های یک زندگی عادی در گلشهر است. ما می‌خواهیم همین فضا‌ها را نشان بدهیم، اما به‌صورت حقیقی و صادقانه. 

دوربین همراه ماست، مشکلی پیش نمی‌آید؟

در سال۹۸ هم گروه یک دوره فتوواک برگزار می‌کند و در کنار آن گشت‌های عکاسی هم داشته‌اند. گروه با کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان (unhcr) ۲ دوره نمایشگاه برگزار کرد. امسال با شیوع کرونا فعالیت‌های گروه کم‌رنگ شده و برنامه فتوواک هم امکان برگزاری نداشته است. مصطفی می‌گوید: پای بچه‌های عکاس ایرانی با برنامه فتوواک به گلشهر باز شد. ۳ سال پیش حدود ۸۰ نفر کنار بازار ملل، یعنی اول گلشهر، جمع شدیم و قرار بود برای کانون عکاسان خراسان عکاسی کنیم. برنامه ۳ لیدر داشت. من همراه با رضا شاه‌بیدک و جمال سجادی لیدر بودیم و قرار بود در ۳ دسته همراه با عکاسان از ۳ مسیر گلشهر را عکاسی کنیم. یادم هست که عکاسان نگران بودن و در گروه تلگرامی می‌گفتند «با ماشین خودمان بیاییم؟ کجا پارکش کنیم؟ یک وقت دزدی نشود! آسیب نبینیم!» یا می‌گفتند «دوربین همراه ماست، مشکلی پیش نمی‌آید؟» ما خاطرجمعشان کردیم و وقتی آمدند، متوجه شدند که محله امن است و تازه هیچ جای مشهد نمی‌توان به این راحتی عکاسی کرد. بعد از این رویداد، پای بچه‌های ایرانی به این منطقه و محله گلشهر باز شد و اینجا را شناختند. البته مصطفی گلایه‌ای هم دارد. او می‌گوید: پارسال برای برگزاری برنامه فتوواک از نیروی انتظامی و اداره اتباع مجوز‌های لازم را دریافت کرده بودیم، اما باز هم به مشکل خوردیم. این اولین سالی بود که به‌صورت مستقل از کانون عکاسان مجوز گرفته بودیم تا در چند نقطه مختلف گلشهر عکاسی کنیم. ظهر روز برنامه مشغول عکاسی از گلشهر بودیم که با جلوگیری نیرو‌های مردمی روبه‌رو شدیم. گفتند که نامه‌ای برای ما ارسال نشده است و شما مجاز به عکاسی نیستید. 

قبرستان کریم‌آباد و تاریخ زنده مهاجران گلشهری

از او می‌پرسم چه دوربینی داری؟ می‌گوید: «فوجی XT۱ که پارسال حدود ۱۵ میلیون تومان خریده‌ام.» از عکس‌هایش معلوم است که علاقه خاصی به عکاسی از قبرستان کریم‌آباد انتهای گلشهر دارد. 

چرا از قبرستان کریم‌آباد عکاسی می‌کنی؟

قبرستان کریم‌آباد به‌نوعی تاریخ مهاجران است. خیلی به آنجا می‌روم و یکی از مکان‌هایی است که دوست دارم آن را به‌عنوان سند تصویری ثبت کنم. آن قبرستان قرار است تخریب شود. مهاجران افغانستانی از سال ۵۷ تا ۸۸ در این مکان دفن شده‌اند. می‌خواهم با عکاسی از آنجا، خاطره‌ای برای آیندگان باقی بگذارم. 

می‌خواهیم بدانیم آنجا دقیقا چه چیزی را مستند می‌کنی؟

 حوال مردمی که بر سر مزار عزیزانشان می‌آیند. 

فرقش با دیگر قبرستان‌ها چیست؟

بیشتر به دلیل حضور مهاجران در آن منطقه است که به سراغ این قبرستان می‌روم. 

به غیر از قبرستان چه سوژه‌های دیگری را دنبال می‌کنی؟

نگارخانه‌های نقاشی، شب‌نشینی‌ها، بازار شلوغ، میدان دوم گلشهر و بسیاری از مواقع نمایشگاه‌های نقاشی، شب موسیقی و شب شعر‌هایی که در گلشهر برگزار می‌شود. مصطفی کل گلشهر را مستند می‌کند. او می‌گوید: هرچه را که بتوانم و وقت کنم، عکاسی می‌کنم. مثلا در زمان اوج شیوع ویروس کرونا پویشی بود به نام «مبارزه با کرونا در گلشهر». بچه‌های بسیج خیابان‌ها را ضدعفونی می‌کردند و بچه‌های مهاجر هم به آنان کمک می‌کردند. یا تولید ماسک بچه‌های تیپ فاطمیون در مسجد و…. البته عکس‌ها را هیچ‌گاه منتشر نکردم و فعلا نگه داشته‌ام. گپ‌وگفتمان با مصطفی به پایان می‌رسد. او در سال‌های ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ دو دوره دبیر نمایشگاه عکس «پناهنده» بوده است و عکاسی را از جان و دل دوست دارد و حتی با دوربین موبایل هم عکس‌های بی‌نظیری از گلشهر ثبت می‌کند؛ عکس‌هایی از جنس زندگی. 

نخبه و غیرنخبه ندارد

لابه‌لای گفتگو صحبت از «افغانی بگیری» می‌شود. پدیده‌ای که فقط عده‌ای از آن خبر دارند. نیروی انتظامی هر چندوقت یک‌بار اقدام به بررسی مدارک اقامتی مهاجران می‌کند و این وسط اتفاقات عجیبی می‌افتد. مصطفی می‌گوید: زمان افغانی‌بگیری، آنان که مدرک ندارند یا به دلایل گوناگون مثلا گذرنامه‌شان دست‌نویس است یا افرادی که می‌خواهند گذرنامه‌شان را تمدید کنند (آن را به کنسولگری می‌برند و این فرایند تعویض ۴ ماه طول می‌کشد. تا مدارک شناسایی از کابل به مشهد برسد، آن فرد هیچ مدرکی ندارد.) دستگیر می‌شوند و به اردوگاه سفیدسنگ منتقل می‌گردند و سپس در آنجا دوباره آزاد می‌شوند. او از دکتر اعتمادی خاطره‌ای می‌گوید که همین چندوقت پیش مخاطب گفت‌وگوی ویژه ما بود. می‌گوید: دکتر اعتمادی را به همین نحو دستگیر کردند. یک روز صبح زود سوار اتوبوس می‌شود که به بیمارستان برود، اما در خیابان گلریز گلشهر مأمور وارد اتوبوس می‌شود و مدرک شناسایی می‌خواهد. دکتر هم مدرک همراهش نبوده است و کارت دانشگاه علوم‌پزشکی را نشان می‌دهد. سرباز می‌گوید «کارت شناسایی‌ات را نشان بده.» دکتر می‌گوید «این کارت دانشگاه است و من پزشک هستم.» سرباز در جوابش می‌گوید «این چیز‌ها مهم نیست، بیا پایین.» او را به اردوگاه حسن‌آباد می‌برند و در همان ساعت دستگیری، خبر به گوش رضا احسانی، فعال جامعه مهاجران، می‌رسد. او با آقای احمدی، معاون اداره‌کل اتباع استان، تماس می‌گیرد و می‌گوید «شما عکس دکتر اعتمادی را به‌عنوان نخبه مهاجر در کاتالوگ‌هایتان چاپ می‌کنید، آن وقت همین فرد را دستگیر می‌کنید و به اردوگاه می‌فرستید؟» او آزاد می‌شود، ولی به شیفت بیمارستان نمی‌رسد. این یک نمونه از افراد نخبه است و شما فرض بگیرید یک کارگر یا دانشجو که دستش به هیچ‌جا بند نیست و آشنایی هم ندارد، دستگیر می‌شود و خانواده‌اش دست‌کم یک هفته از آن بی‌خبر هستند. 

عکاس و سوژه‌اش در یک قاب

داوود بهگام/ عکاسی در ابتدای قرن۱۹ فقط ابزاری برای ثبت تصویر تعریف شده بود، اما از سال۱۹۳۰ عکاسی مستند به‌عنوان یک ژانر مستقل شکل گرفت تا به مفهومی فراگیر تبدیل شود. در این میان افراد زیادی در تاریخ این هنر برای بهبود اوضاع اجتماعی دست به فعالیت‌های کوتاه‌مدت و بلندمدت زدند، ازجمله لوئیس هاین که به موضوع مهاجران در ابتدای قرن بیستم و به موضوع کودکانی پرداخت که با مشاغل سخت در آمریکا دست‌وپنجه نرم می‌کردند. یا پروژه «هارلم» که جمعی از عکاسان در سال‌های ۱۹۳۲تا۱۹۴۰ زیر نظر آرون سیسکیند شکل دادند و هدفش مستندسازی از تغییر شرایط زندگی در محله‌های سیاه‌پوست‌نشین بود. با آغاز قرن بیستم، عکاسان به دنبال ثبت تغییرات پوشش مردم و تضاد آن با قرن جدید بودند. عکاسی مستند همیشه دغدغه عکاسان در هر ملیتی بوده است. در این میان دوستان عکاس افغانستانی من هم چنین دغدغه‌هایی دارند. هرروز که از منزل بیرون می‌آیند، با نگاه تغییر رو به جلو جامعه یا ثبت لحظه حال، دوربین به دست می‌گیرند و به بهترین نحو به روایت این لحظه‌ها برای آیندگان می‌پردازند. مصطفی رجایی را چندسالی است به‌واسطه دوست هم‌دانشگاهی‌ام، جمال سجادی، می‌شناسم. پسر دغدغه‌مند و تیزبینی است که به عکاسی مستند و زیرشاخه آن، عکاسی خیابانی، می‌پردازد. آفیش شدم تا از او عکاسی کنم. فردای آن روز به مصطفی زنگ زدم تا برای ساعت و مکان عکاسی با او هماهنگی‌ها را انجام دهم. راهی گلشهر شدم. قرار اول در کافی‌شاپ معروف نزدیک فلکه دوم بود. از آنجا همراه مصطفی راهی قبرستان قدیمی شدیم. او چند وقتی است که از آنجا عکاسی می‌کند. هوا سرد بود و باد می‌وزید. کسی در قبرستان نبود، جز پیرمردی که قرآن می‌خواند. به‌دنبال درختی خاص بودم که از آن در پس‌زمینه سوژه استفاده کنم. اولین‌بار بود به این قبرستان می‌آمدم. خیلی غریب بود. رفتیم و رفتیم تا آخر قبرستان. با درخت هم عکس گرفتیم. همان‌موقع مردی از دور نزدیک ما شد. مصطفی آرام به من گفت: «من این آقا را می‌شناسم و سال قبل هم از او عکس گرفتم. پایان هر سال به قبرستان می‌آید و قبر دوستش را رنگ می‌کند.» با خودم گفتم که چه دوست بامعرفتی است! جلو رفتیم و با هم احوال‌پرسی کردیم. آن مرد رنگ و قلم‌مویش را آماده کرد و مشغول رنگ‌زدن شد. با لبخند کارش را انجام می‌داد. ناخودآگاه همه‌چیز برای عکسی خاص آماده شد؛ قبرستان، مصطفی، سوژه قدیمی‌اش و پیرمردی که مشغول خواندن قرآن بود.