آواره‌گان اندخوی: گرسنه‌گی‌ و بی‌سر‌پناهی ما را تلف خواهد کرد

با بوی بهار و شروع سال تعلیمی، حیدر نبرد با شور و شوق خاصی برای ادامه تحصیلاتش از ولسوالی/شهرستان اندخوی به سوی ولایت/استان بلخ کوله‌بار سفرش را می‌بندد. نبرد دانشجوی سال سوم دانشکده ادبیات فارسی در دانشگاه بلخ است.

حیدر نبرد دو ماه از سمستر ششم سال سوم تحصیلی‌اش را می‌گذراند که وزارت تحصیلات عالی به هدف جلوگیری از شیوع بیش‌تر موج سوم کرونا، دانشگاه‌ها را تعطیل می‌کند. پس از این تصمیم، نبرد به روستایش بر‌می‌گردد.

باشنده‌گان ولسوالی اندخوی در تاکستان‌ها و مزارع‌‌شان مشغول کار و زنده‌گی‌اند، اما آوازه سقوط ولسوالی‌ها و آمدن طالبان آنان را نگران می‌کند. حمله گسترده و کم‌پیشینه طالبان بر اندخوی، باشنده‌گان این ولسوالی را وحشت‌زده می‌کند. شماری از باشنده‌گان اندخوی به دلیل شدت جنگ، خانه‌های‌شان را ترک می‌کنند و آواره می‌شوند.

حیدر نبرد و برادر بزرگش پناه‌گاه امنی برای خانواده پیدا نمی‌توانند. دوشنبه‌شب، چهاردهم سرطان، در دل تاریکی شب، صدای زد‌و‌خورد وحشتناکی فضای شهر را مسموم می‌کند؛ صداهای نهیبی که قلب و روح این خانواده را به لرزه می‌اندازد. تمام اعضای خانواده شب را  با پریشانی تمام، بیدار می‌مانند.

همین که سپیده‌دم بر سیاهی شب چیره می‌شود، خانواده حیدر اطلاع حاصل می‌کند که قسمت‌هایی از شهر اندخوی به دست طالبان افتاده است. ساعت ۸:۰۰ بامداد چهارشنبه، نهم سرطان، در حالی که هر یک از اعضای این خانواده‌ بر بی‌پناهی خود اشک می‌ریزد، پرتاب خم‌پاره‌ای در همسایه‌گی‌شان، بنیاد این خانه را به اهتزاز می‌آورد. از صدای نهیب این خم‌پاره، زهرا، خواهر کوچک حیدر، از هوش می‌رود و ترس همه اعضای خانه را فرا می‎گیرد.

نگرانی و ترس خانواده حیدر نبرد، بیش‌ از دیگران است؛ چون خانه آنان در نزدیک یکی از فرقه‌های امنیتی موقعیت دارد. ترس و نگرانی سرانجام حیدر نبرد را مجبور می‌کند تا زادگاهش را به مقصد خانه یکی از خویشاوندانش که دورتر از این روستا است، ترک کند.

در طول راه صدای نهیب جنگ و شدت باد، ذرات خاک و خاشاک را به هوا پراکنده می‌کند، در حالی که غم بزرگی قلب‌های کوچک این خانواده را در هم می‌فشرد. آن‌ها با دلهره‌گی محض، در نزدیکی‌های‌ غروب روز پنج‌شنبه، دهم سرطان، خودشان را به روستای دور‌افتاده‌ای می‌رسانند.

تمام اعضای خانواده حیدر از اثر خسته‌گی و گرسنه‌گی دیگر توانی برای پیاده رفتن ندارند. حیدر مجبور می‌شود دوباره با موتر‌سایکلش دنبال غذا و مادر‌کلانش راه بیفتد. مادر‌کلان وی، به دلیل مشکلی که دارد، پیاده راه رفته نمی‌تواند.

در حالی‌ که سایه‌های مرگ حیدر را دنبال می‌کند، او به دل آتش و دود می‌زند و با دشواری خود را به بازار چمن ‌می‌رساند. وقتی به سوی نانوایی می‌شتابد، یک تانگ نیز هم‌زمان با فیر‌های پی‌در‌پی وارد بازار می‌شود. مردم به شمو‌ل دکان‌دارانی که مال و اموال‌شان را رها کرده‌اند، سراسیمه به شش جهت پا به فرار می‌گذارند.

بار اول است که حیدر نبرد با طالبان رو‌به‌رو می‌شود. از ترس به خود می‌پیچد و با وحشت و تلاش بالاخره مادر‌کلانش را به مقصد می‌رساند. مدتی نمی‌گذرد که جنگ و وحشت این منطقه را نیز فرا می‌گیرد و راکت‌های پی‌در‌پی این روستای دور‌افتاده ولسوالی اندخوی را به خاک و خون می‌کشاند.

پس از دو شب جنگ بدون وقفه، خانواده حیدر که می‌داند فضای تنفس برایش باقی نمانده است، به ولایت جوزجان پناه می‌بر‌د.

حیدر می‌گوید: «از یک طرف جنگ جریان داشت و از طرف دیگر موتروان‌ها فرصت‌طلبی می‌کردند. در اوضاعی که هر کسی دنبال زنده‌ ماندن خود می‌گشت‌، موتر‌هایی که  قرار بود با صد افغانی فی نفر را به جوزجان ببرند، از مجبوریت مردم سوءاستفاده کرده از هر نفر ۲۵۰ افغانی می‌گرفتند.»

اعضای خانواده حیدر‌ از روی ناچاری خود را با دو هزار افغانی به جوزجان می‌رسانند. صدها خانواده دیگر نیز خانه‌های‌شان را ترک می‌کنند. بیش‌ترین خانواده‌ها که تا هنوز سرگردان هستند، هیچ چیزی در دسترس ندارند. به گفته حیدر، هیچ کمکی از طرف دولت به این خانواده‌های بی‌جا شده صورت نگرفته است.

حیدر می‌گوید: «خانواده‌هایی که از جنگ ‌‌جان‌‌ سالم به در برده‌اند، اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، آن‌ها از اثر گرسنه‌گی‌ و بی‌سرپناهی تلف خواهند شد.»

بعد از سپری شدن دو هفته بی‌سر‌پناهی و  روزگار آکنده از اندوه، خانواده حیدر اکنون نیز در خیابان‌های گرم و سوزان جورجان تهدید به مرگ می‌شو‌د. اعضای این خانواده که توان مقابله با این وضعیت را ندارند، پس از دو هفته، دوباره رهسپار اندخوی، سر‌زمین درد‌کشیده‌شان می‌شوند.

حیدر می‌گوید: «ساعت ۶:۰۰ عصر خسته و گرسنه وارد روستای‌مان شدیم. به محض وارد شدن به اندخوی، این روستای عاشق را چنان آواره دیدیم که بوی خون و باروت فضایش را پر کرده بود.»

آن‌جا بود که مصیبت جنگ در پوست و استخوان آن‌ها رخنه می‌کند. هر قدر به منطقه‌شان  نزدیک‌تر می‌شوند، دلهره‌گی‌شان شدت می‌گیرد. وقتی به حویلی‌شان می‌رسند، درب حویلی را باز می‌بینند. به محض ورود به خانه، متوجه می‌شوند که  مال و اموال‌شان به تاراج برده شده است. مادر حیدر که  یک عمر با همه داشته‌ها و نداشته‌هایش خاطره‌های به یاد ماند‌‌نی دارد، بیش‌ از هر زمانی اشک می‌ریزد و بی‌تابی می‌کند.

حیدر می‌گوید: «تا جایی که اطلاع  پیدا کردیم، اموال خانواده‌هایی که مجبور به فرار شده بودند، همه و همه به دست مردم به تاراج برده شده است.»

بیش‌تر ساحات ولسوالی اندخوی اکنون نیز تحت کنترل گروه طالبان است. جنگ‌های پراگنده هنوز در این ولسوالی جریان دارد.