بحران خاور میانه و پرسش از کارآمدی ارزش‌های حقوق بشری

جنگی که در خاور میانه جریان دارد و نفس‌ها را در سینه حبس کرده است، با هزینه بزرگ انسانی‌ای که روی دست بی‌گناهان و غیرنظامیان گذاشته و هزاران کودکی که قربانی آن شده‌اند، افزون بر ابعاد جیوپلیتیک، ابعاد دیگری نیز دارد که بر وضعیت گفتمانی این منطقه و حتا فراتر از آن تاثیرات دوام‌دار خواهد داشت. جنگ به هر صورت یک فاجعه است و یکی از ابعاد این فاجعه به‌طور خاص پرسش‌هایی است که در‌باره ارزش‌های بزرگ و جهان‌شمولی مانند حقوق بشر، دموکراسی، جلوگیری از نسل‌کشی و جنایات جنگی و اولویت دادن به صلح جهانی، به میان آمده و زمینه را برای گروه‌های افراطی و جریان‌های انحصارگرا و حکومت‌های خودکامه فراهم آورده است تا کلیت این ارزش‌ها را فاقد اعتبار قلمداد کنند.

ارزش‌های یادشده در اساس دستاورد هیچ حکومت و دستگاه قدرتی نیست، بلکه نتیجه تلاش چند‌صدساله فرزانه‌گان بشر برای یافتن سازوکاری بوده است که از درد و رنج آدم‌ها بکاهد، تبعیض‌ها را پایان ببخشد، تنش‌ها را به حداقل برساند و راهی به همزیستی آدمیان و احقاق حقوق‌شان باز کند. این تلاش‌ها دقیقا در ادامه رویکرد چند‌هزارساله بشر در مسیر مدنیت و فرهنگ بوده است، برای فاصله گرفتن از  بدویت و توحش و رسیدن به زنده‌گی اجتماعی مبتنی بر هنجارهای حقوقی و اخلاقی. ریشه‌های ژرف این ارزش‌ها را می‌توان در سپیده‌دم پا گرفتن تمدن‌های مشهور دنیای باستان یافت، در جایی که اهمیت دانش، قانون، هنر و آداب زیست جمعی برای انسان‌های دانا و فرزانه آشکار گردید و سپس برای چارچوب‌بندی این مفاهیم و نهادینه ساختن آن‌ها در زنده‌گی بشر تلاش به خرج داده شد. صورت‌بندی پیش‌رفته‌تر این مفاهیم در عصر روشنگری اروپا اتفاق افتاد که موج عظیمی از تحول فکری و فرهنگی به راه افتاد و اندیشمندان بزرگی به رمزگشایی از قدرت و سیاست روی آوردند و اندیشه‌های رسوب‌یافته و متحجر را به نقد گرفتند و معیارهایی برای مقبولیت و مردمی شدن دستگاه‌های قدرت به دست دادند. در اثر این تلاش‌ها بود که در شماری از کشورهای جهان، نظام‌های دموکراتیک شکل گرفت و ارزش‌های حقوق بشری در این کشورها نهادینه شد و آرزوی چندهزارساله انسان‌ها را در قسمتی از کره زمین به تحقق رساند.

این رویداد البته نه یک‌شبه اتفاق افتاد و نه به‌صورت بی‌عیب به اجرا گذاشته شد، بلکه به‌عنوان تجربه‌ای بشری پیوسته در قالب آزمون و خطا با افت‌و‌خیز همراه بود، اما پیوسته برای رفع کاستی‌های آن تلاش‌هایی صورت گرفت تا این گفتمان بر دستگاه‌های قدرت در این کشورها تحمیل شود و نهادهای سیاسی را به پاسخگویی در برابر شهروندان بر‌اساس این ارزش‌ها وادار کند. این هرگز به این معنا نیست که با این تلاش‌ها سرشت اخلاق‌گریز قدرت دگرگون شده و ماهیت تمامیت‌خواهانه آن از بنیاد متحول شده باشد. قدرت در ذات خود پدیده‌ای وحشی است و می‌تواند هم افراد و هم گروه‌ها را به توحش وادارد، مگر این‌که با سازوکارهای دیگری بر آن لگام زده شود و آن را از چموشی و سرکشی بازدارد. دموکراسی ابتکاری بود که برای این هدف به میان آمد و توانست دستگاه‌های قدرت در این کشورها را در سطح داخلی به تمکین در برابر مردم وادارد و حقوق بشر مبنایی برای الزام حکومت‌ها به حقوق شهروندان بود.

در سیاست خارجی اما داستان بدین‌گونه نیست، زیرا نظم سیاسی دنیا در سطح جهانی ساختاری دموکراتیک ندارد و به رغم نیاز جمعی بشر برای رسیدن به توافقی همه‌گانی در این زمینه، هنوز فاصله درازی با آن به چشم می‌آید. عرصه سیاست خارجی هنوز ادامه گسست‌ها، زیاده‌خواهی‌ها و لشکرکشی‌های جهان باستان است و کشورهای جهان در سیاست خارجی خود تا جایی به دموکراسی و ارزش‌های حقوق بشری پای‌بند هستند که منافع ملی‌شان تقاضا داشته باشد. از آن فراتر، این ارزش‌ها به‌مثابه یکی از کارت‌های بازی در بازی‌های بزرگ به کار گرفته می‌شود، اما مبنای عدول‌ناپذیر در سیاست خارجی کشورها نیست. از این جهت است که هم در منازعه اسراییل و فلسطین و هم در‌باره افغانستان و هم در منازعات دیگر در دنیا، دموکراسی و ارزش‌های حقوق بشری مورد معامله قرار گرفته و خلاف شعارهای رایج عمل شده است.

این‌که برخی حکومت‌ها و دستگاه‌های سیاسی شعار دموکراسی سر می‌دهند اما به آن عمل نمی‌کنند، یا این‌که از آن به‌صورت ابزاری برای اهداف سیاسی خود بهره می‌گیرند، یا این‌که میان سیاست داخلی و سیاست خارجی خود در این مورد خاص مرز می‌کشند و در بیرون از مرزها مدافع راستین این ارزش‌ها باقی نمی‌مانند، نباید به این معنا تلقی شود که این ارزش‌ها در ذات خود فاقد اعتبارند. دموکراسی به‌عنوان شیوه‌ای از حکومت‌داری که رای مردم مهم‌ترین نقش را در مشروعیت بخشیدن به نظام سیاسی دارد و حقوق بشر به‌عنوان مهم‌ترین کد تعامل حقوقی در سطح داخلی و خارجی، از اعتبار ذاتی کافی برخوردارند و هیچ جای‌گزینی ندارند. هر گاه دموکراسی نباشد، استبداد و خودکامه‌گی است و هر گاه حقوق بشر نباشد، ستم و بی‌عدالتی است، و جوامع انسانی از این نظر گزینه دیگری ندارند.

دشمنان دموکراسی و حقوق بشر که عمدتا گروه‌های ایدیولوژیک بنیادگرا یا حکومت‌های خودکامه‌اند، در حوادث اخیر خاورمیانه و به‌ویژه فجایعی که در غزه رخ می‌دهد، فرصتی پیدا کرده‌اند تا با حمله بر اصل حقوق بشر و دموکراسی به تقویت روایت ضد حقوق بشری خود بپردازند و از فضای آشفته کنونی به سود افراط‌گرایی و استبداد دینی استفاده کنند. شماری از کسانی که با مبانی فلسفی این ارزش‌ها و تاریخچه طولانی تلاش‌های نظری و مبارزات عملی در این راستا آشنایی ندارند، زیر تاثیر تبلیغات این گروه‌ها قرار می‌گیرند و به تکرار نادانسته آن را دامن می‌زنند که دموکراسی و حقوق بشر سخنی بی‌معناست. اگر استفاده ابزاری از دموکراسی و حقوق بشر از سوی سیاست‌مداران سبب بی‌معنایی آن باشد، می‌توان همین داوری را به همه مقوله‌های فربه مانند دین، فرهنگ، هنر و دانش نیز تعمیم داد و گفت که چون از آن‌ها استفاده ابزاری برای اهداف سیاسی شده است، پس آن‌ها نیز بی‌معنایند. آشکار است که این مغالطه‌ای سخیف است و با هیچ خردی سازگار نیست.

جلوگیری از خشونت و جنگ و دفاع از حقوق بی‌گناهان و ستمدیده‌گان، بخشی از حقوق بشر است و نباید سنگر دفاع از آن‌ها را به بهانه استفاده بی‌جای قدرت‌ها و حکومت‌ها خالی کرد. اگر ارزش‌های حقوق بشری فرو بریزند و دموکراسی از اعتبار ساقط شود، نه‌تنها دستاورد چند‌صدساله هزاران انسان آگاه و آزاده برباد خواهد رفت، بلکه آن‌چه جای‌گزین آن خواهد شد، سرکوب و استبداد خواهد بود و روزهای تیره‌تری انتظار جوامع انسانی را خواهد کشید./هشت صبح