بازآیی اخلاق از سیاست؛ گرایش حاکمیتها به نظریه «دستهای آلوده»
سیاست یکی از عرصههای اجتماعی است که نمیتوان آن را از اجتماع زدود و یا از دیگر عرصههای اجتماعی جدا کرد. گلاویز بودن سیاست با دیگر عرصههای اجتماعی، انسان را راسته و ناراسته متاثر ساخته است. همین تأثیرپذیری انسان از سیاستگذاری سبب میشود که انسان همانند دیگر پدیدههای اجتماعی، با سیاست مراوده پیدا کند. آمیزش انسان با سیاست، توأم است با لغزش اصول اخلاقی و برتری سیاست بر اخلاق؛ زیرا اخلاق و سیاست همواره در مقابل هم قرار گرفتهاند و از این دو یکی محکوم به شکست بوده است. فلاسفه هدف اخلاق را حقیقت میدانند، در حالی که هدف سیاست مصلحت است. بنابراین، حقیقت در مقابل مصحلت قرار میگیرد که عدم سازش میان این دو را مبرهن میسازد. در تاریخ فلسفه سیاسی یک از مروجترین مسایل مورد بحث، رابطه اخلاق با سیاست بوده است؛ زیرا پایبندی و یا عدم پایبندی سیاست به اخلاق برایندهای قابل توجه را به بار میآورد. نظریات متعددی در خصوص رابطه اخلاق و سیاست تبیین شده است که بهصورت کلی نویسندهگان آنها را در چهار بخش دستهبندی کردهاند: الف) نظریه جدایی اخلاق از سیاست؛ ب) نظریه تبعیت اخلاق از سیاست؛ ج) نظریه اخلاق دوآلیستی؛ و د) نظریه یگانهگی اخلاق و سیاست. هر یک از این نظریهها شامل زیرشاخههای دیگر است که به نوبه خود به بحث رابطه اخلاق و سیاست پرداختهاند.
یکی از نظریات قابل توجه که در حال حاضر مورد وقع قرار دارد، نظریه «دستهای آلوده» مایکل والزر است. این نظریه تاکید دارد که سیاست میتواند در شرایطی که ضرورت ایجاب کند، اخلاق را دور بزند و بر آن مستولی شود. بنابراین، در این نوشته ابتدا به تبیین بازآیی اخلاق از سیاست میپردازیم و سپس به تاویل نظریه «دستهای آلوده» و به تعقیب آن علاقه و نیاز حاکمیتها به این انگاره را بدیهی خواهیم کرد.
الف) بازآیی اخلاق از سیاست
رابطه سیاست و حکومتداری حاوی تاریخ کهن و پرفرازونشیب است که پیوسته مورد نقد قرار گرفته است. تاریخ سیاسی جهان با جدایی سیاست از اخلاق اتفاق افتاده و سپس آنچه مکتوب شده است، نیز همین محتوا را علنی میسازد؛ اما در برهههایی از تاریخ تقلا شده تا اخلاق با سیاست آمیخته شود و حاکمیتها شمهای از اخلاق را در سیاست رعایت کنند. قوانین حمورابی یا منشور کوروش اولین نوشتههای مکتوب در تاریخ است که به مسایل اخلاقی و خلط آن با حاکمیتها اشاره دارد. با باریکبینی در این دو نوشته، میتوان دریافت که مسایل اخلاقی مطرحشده در این کتیبهها بیشتر مربوط به مسایل داخلی است و در روابط خارجی و یا جنگها بیانات درخور توجه ندارند. حاکمیتها در طول تاریخ و بهطور بطی مسایل اخلاقی را در سیاست داخلی خویش گنجاندند و برای شهروندانشان حقوق بشری قایل شدند که نزاع میان دولتها و شهروندان تا امروز نیز برای توجه بیشتر حاکمیتها به حقوق بشری و مسایل اخلاقی ادامه دارد. اما اخلاق در روابط خارجی و هنگامه منازعه و جنگ، نادرترین پدیده است که بهآسانی قابل رویت نیست.
یکی از اساسیترین مظهرها در کنفرانسهای بینالمللی بهویژه بعد از کنفرانس وستفالی ۱۶۴۸ میلادی و شکلگیری دولت-ملتها، بحث اخلاق در سیاست خارجی دولتها است. اوج فشار بر دولتها و نهادهای بینالمللی برای رعایت اخلاق در سیاست خارجی در قرن ۲۰ و با شکلگیری جامعه ملل و سپس سازمان ملل اتفاق افتاد؛ هر چند در همین سده دو جنگ خونین جهانی نیز رقم خورد است. درگیریهای نظامی
و قطببندی دولتها به جناحهای در حال ستیز در سده ۲۰ میلادی در تاریخ سیاسی جهانی نادر است. قابل اذعان است که با اینهمه مجادله و مرافعه در این سده، اساسیترین مسیرها برای رعایت اخلاق در سیاست نیز در همین سده پیموده شده است.
اوج جهانگرایی اخلاقی با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و جهان تکقطبی، در اواخر سده بیستم و پذیرش امریکا بهعنوان هژمون جهانی از سوی جامعه بینالملل به وجود آمد. امریکا که خود را در موقعیت رهبر جهان میدید، به مطرح کردن ایده نظم نوین جهانی و تثبیت جایگاه خود بهعنوان قدرت هژمونی به دنبال اخلاقسازی و دموکراتیکسازی جهان برآمد. مقامهای امریکایی ابراز میداشتند که امریکا بهعنوان رهبر جهان مسوولیت اخلاقی خویش میداند تا با همه توان به دنبال دموکراتیکسازی جهان برآید؛ زیرا دولتهای دموکرات از یک سو با هم نمیجنگند و از سوی دیگر منافع آنها مشترک است. پس با درنظرداشت این دو شاخص، زمینه برای پاسخگو بودن دولتها و جهانگرایی اخلاقی، مهیا میشود.
هجوم نظامی و سیاسی امریکا به کشورهای دیگر برای دموکراسیسازی و پاسخگو کردن دولتها در اقصا نقاط جهان و همراهی کشورهای دیگر و نهادهای بینالمللی در این زمینه، به سرراستی سخن از ترغیب به دموکراسیسازی داشت که در تاریخ بیپیشینه بود. وضعیت سیاسی جهان و اتخاذ تصامیم جمعی از سوی دولتها مبنی بر رعایت حقوق بشر، جنگ با تروریسم، مبارزه با فقر و فراهمسازی کمکهای بشردوستانه و ایجاد زمینههای مساعد برای رشد و توسعه کشورهای عقبمانده و یا درگیر بحران، شالوده خوشباوری به جهانگرایی اخلاقی و پایبندی دولتها به اصول اخلاقی را شکل داد.
گویا عمر خوشپنداری اخلاقگرایی سیاست در دو دهه به اتمام رسیده است و با فجایع سیاسی دهه سوم سده بیستویکم باید از بازآیی اخلاق از سیاست صحبت کرد. اتفاقات سالهای اخیر و رخدادهای در شرف وقوع به سرراستی بر جدایی اخلاق از سیاست صحه میگذارند. رقابت چین با امریکا برای کسب جایگاه هژمونی و رقابت کشورهای دیگری چون روسیه برای دریافت پرستیژ جهانی و تمرکز امریکا بر رقابتهای ناسالم با رقبای جدید، به دوری اخلاق از سیاست انجامیده است. بدیهی است که سیر صعودی که در رابطه اخلاق و سیاست شکل گرفته بود، عدول کرده و در سراشیبی به سر میبرد.
ب) نظریه «دستهای آلوده»
انگاره «دستهاى آلوده» را مایکل والزر در دهه ۷۰ میلادى زمانی وارد ادبیات سیاسى کرد که سازمان ملل و نهادهای بینالمللی حقوق بشری در اوج تاثیرگذاری خویش قرار داشتند. مقصود از این نگره، آن است که دولتها گاه به براهین گوناگون بهخصوص در شرایط جنگى ناگزیر از اتخاذ رویهاى مىشوند که با ژرفترین اصول اخلاقى ناسازگار است و عملاً به زیر پا نهادن آن اصول مىانجامد. قبل از والزر اندیشمندانی چون ماکیاولی و ماکس وبر نیز با کاربرد الفاظ دیگر، سیاست را غیراخلاقی جلوه داده و تبیین کردهاند که حاکمان برای بقا و تثبیت قدرتشان لزومی به پیروی از اصول اخلاقی ندارند.
با بررسی نوشتههای متفکران گستره اخلاق و سیاست، میتوان به دو برداشت متفاوت در این حیطه دست پیدا کرد که هر دو بهگونهای اخلاق را از سیاست جدا میدانند، اما با تفاوت فلسفی آن. عدهای به نتیجه نگاه میکنند و ابراز میدارند که برای رسیدن به آرمانشهر واقعی، تمسک به ابزار شرارتآمیز مجاز است؛ زیرا از دید آنان اعمال شرارتآمیز ذاتاً شریر نیستند و نیاز بشریت به حساب
میآیند. بهگونه مثال، استفاده امریکا از بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی و بمباران آلمان توسط قوای متفقین که صدها هزار کشته برجای گذاشت را اخلاقی میدانند؛ زیرا به باور آنها این اعمال شریر نبوده و قابل توجیه است؛ به این سبب که عدم استفاده از بمب اتم و یا بمباران شهرهای آلمان سبب طولانی شدن جنگ میشد که در آن صورت میزان تلفات در درازمدت بیشتر از تلفات بمب هستهای میگردید.
عدهای دیگر که میانهروتر هستند، باورمندند که برای رسیدن به اهداف مطلوب و پیشگیری از فجایع و ناگواریها، نیاز است تا اعمال شرارتآمیز انجام شود و در عین حال اعتقاد دارند که این اعمال ذاتاً بد و شرارتآمیزند، اما ضرورت بشرند. نظریه «دستهای آلوده» مایکل والزر جزو همین دسته به حساب میآید. در این میان تنها فرقی که دو جرگه با هم دارند، بعد فلسفی توسل جستن به اعمال شرارتآمیز است؛ به این مفهوم که گروه اول نمیپذیرند که این اعمال شریر و غیراخلاقیاند، در حالی که گروه دوم میپذیرند که این اعمال شریر و غیراخلاقیاند، اما آن را ضروری میدانند که در شرایط اضطرار شدید میتوان به آن توسل جست.
ج) توجه و نیاز حاکمیتها به انگاره «دستهای آلوده»
در شرایطی که «معمای امنیت» در روابط دولتها حکمفرما است، قدرتهای بزرگ با ضریب بالا به رقابت میپردازند که این رقابتها سبب اتحادهای سیاسی یا نظامی میشود. هرگاه اتحادهای سیاسی یا نظامی حتا بهصورت نسبی در حالت بلانس باشد، حاکمیتها کمتر احساس خطر میکنند که در این وضع دولتها تهدید بالفعل را احساس نخواهند کرد. اگر اتحادهای سیاسی یا نظامی در یک بلانس نباشند و یکی بر دیگری از لحاظ سیاسی یا نظامی برتری داشته باشد، جانب ضعیفتر احساس خطر میکند و در این حالت است که طرف ضعیفتر تهدید بالفعل را احساس میکند. هرگاه حاکمیتها مورد تهدید قرار گیرند، احساس خطر میکنند که در این حالت تهدید را با تهدید پاسخ میدهند و برای بقای خویش متوسل به تیوری «دستهای آلوده» میشوند.
تشبث به «دستهای آلوده» بدون درنظرداشت میزان قدرت و نیرو، از سوی همه طرفها میتواند اتخاذ شود، مشروط بر اینکه طبق این انگاره نیاز و ضرورت بشر باشد و تنها در حالت اضطرار شدید و برای پایان دادن به جنگ مورد آزمون قرار گیرد. طبق این تیوری، متوسل شدن به ابزار خشونت برای پایان جنگ و خونریزی ضرورت بشر به حساب میآید که باید از سوی طرفهای محق در جنگ به کاربرده شود، نه طرفهای نامشروع که در آن صورت ممکن است طرفهای نامشروع با توسل به ابزار خشونت اهداف غیرانسانی را دنبال کنند.
گروههای تروریستی، گروههای شبهنظامی، گروههای تجزیهخواه، دولتهای ضعیف، دولتهای مقتدر و حتا ابرقدرتها، هر یک برای کسب اهداف و رسیدن به مقصد مورد نظر خود به «دستهای آلوده» متوسل میشوند و تمسک به آن را حق انحصاری خویش میدانند، در حالی که براساس گوهر و سرشت نظریه «دستهای آلوده» جانب محق، حق توسل جستن به ابزار خشونت برمبنای «دستهای آلوده» را دارد؛ زیرا در غیر آن صورت اوضاع متشنجتر خواهد شد.
توسل به «دستهای آلوده» میتواند بخش بزرگی از ابزار خشونت را شامل شود، علاوه بر این رابطه مستقیم میان میزان قدرت و برآیند توسل جستن به «دستهای آلوده» وجود دارد. بهگونه مثال، قدرتهای دارای سلاح هستهای حتا میتوانند کاربرد
دارای سلاح هستهای حتا میتوانند کاربرد سلاح هستهای را بر پایههای «دستهای آلوده» موجه جلوه دهند و با استفاده از سلاح هستهای، دست به کشتار هزاران انسان غیرنظامی بزنند که نمونه آن را در جنگ دوم جهانی شاهد بودهایم. یا کشورهای دیگر با کاربرد سلاحهای قارهپیما و موشکهای دوربرد و ویرانگر، میتوانند شهرهای طرف مقابل را بمباران کنند که در نتیجه آن، انبوهی از انسان غیرنظامی نیز کشته خواهند شد. حتا کشورهای ضعیفتر با هدف قراردادن زیرساختهای اساسی و یا نهادهای امدادرسانی و خدماتی جانب مقابل به هدف زمینگیر کردن طرف مقابل با جان هزاران انسان غیرنظامی بازی خواهند کرد.
«دستهای آلوده» تا آنجا مورد توجه قرار گرفته که حتا گروههای تروریستی نیز به دنبال آنند تا فجایعشان را توجیه کنند و به اهداف مورد نظرشان دست یابند. گروههای تروریستی برای رسیدن به اهدافشان اهتمام میورزند تا برای ایجاد رعب و ترس دست به خشونت بیحدوحصر بزنند که میتواند شامل سربریدن، انفجار، ماینگذاری، انتحار و روشهای غیرمتعارف دیگر باشد که مورد محک قرار گیرد. قطعاً برمبنای جوهره انگاره «دستهای آلوده» نمیتوان فجایع گروههای تروریستی را توجیه کرد و آن را ضرورت بشر برای پایان جنگ و خونریزی قلمداد نمود.
نظریهپردازان «دستهای آلوده» یکی از ویژهگیها و مزیتهای اساسی این نظریه را یکطرفه کردن و به فرجام رساندن جنگ میدانند؛ به این مفهوم که با توسل به این نظریه و ضربه خوردن شدید یکی از طرفین و در نتیجه شکست آن، جنگ پایان مییابد. یا به زبان سادهتر با توسل به نظریه «دستهای آلوده» میتوان راه هزارشبه را یکشبه رفت. امروزه که بازآیی اخلاق از سیاست به پیمانه وسیع در حال اشاعه است و «معمای امنیت» بر روابط دولتها بیش از هر زمان دیگر حکم میراند، دولتها نیاز و ضرورت خویش میدانند تا ابعاد «دستهای آلوده» را مورد موشکافی قرار دهند. زندهترین مصداق این حرف در وضعیت کنونی، شرق اروپا است؛ زیرا داغترین و بااهمیتترین رویداد حال حاضر دنیا که دولتها را در مقابل هم قرار داده و سبب جنگ وسیع و تمامعیار شده، حمله نظامی روسیه به اوکراین است که طرفین درگیر را ترغیب به استفاده ایده «دستهای آلوده» میکند.
جنگ پدیده همیشه حاضر در تاریخ بشر است و در تمام برهههای تاریخ وجود داشته و در آینده نیز چنین خواهد بود. جنگ ضرورت بشر است، اما این ضرورت باید براساس اخلاق اعمال شود؛ زیرا در غیر آن صورت شیرازه مدنیت از هم میپاشد و در آن حالت جنگ برنده قابل قبول نخواهد داشت.