ازدواج دختران زیر سن؛ امری کهنه با ابعاد نو در افغانستان
۵ سرطان/تیر ۱۴۰۲
ازدواج دختران در سنین کودکی از چالشهای عمده در اکثر کشورها بوده است که زندهگی زنان را تحت تاثیر قرار داده و تبعات گوناگون در جامعه برجا میگذارد. ازدواج کودکان یا کودکهمسری پدیدهای است که در افغانستان ریشه تاریخی دارد. با نگاهی به گذشته، درمییابیم که این پدیده خط سیر مستقیم نداشته و دارای فراز و فرودهای بسیاری بوده است. هرچند در دو دهه گذشته با تعیین قانون سن ازدواج برای دختران و پسران کوششهایی جهت کاهش این پدیده به عمل آمد، اما دیده میشود که تصویب آن قانون باعث تغییر ملموس در کف اجتماع نشده است. قانون مدنی افغانستان ازدواج کودکان را منع کرده بود، در حالی که دستگاه قضایی به دلیل جنسیتزده بودن برای به اجرا درآوردن آن، کاری از پیش نمیبرد. سلطه دوساله طالبان پس از فروپاشی نظام جمهوری، گویای این امر است که افغانستان نهتنها قدمی در راستای خودتکانی فرهنگی از این امر نامیمون برنداشته، که این را در لایههای پنهان و آشکار خود حفظ کرده است. آنچه در این مدت گذشته، نمودی است از رنج کودکان دختران در بطن جامعه مردسالار در پهنه سدهها و هزارهها. سرپوشی که دو دهه بر جامعه شدیدا زننادوستدار افغانستان گذاشته شده بود، با آمدن طالبان برداشته شده است. رخدادها و شرایط زنان در این روزها و مواجهه جامعه با آنها، نشان میدهد که مردسروری، زنستیزی و بیاهمیت شمردن زندهگی زنان چه اندازه سختجان در ساختار اجتماع، نهادها و شبکه روابط خانوادهگی مردم افغانستان ریشه داشته و طالبان با عملکردهایشان بر آن مهر تایید زده و آن را شدت بخشیدهاند.
افزایش سرسامآور پدیده کودکهمسری یا ازدواج زیر سن دختران، امروزه نشانگر وجود بسترهای فرهنگ و اجتماعی است که هر یک نیاز به واکاوی و موشگافی عمیق دارد. خلاف آنچه معمولاً از آن سخن زده شده است، این پدیده در ساحتهای مختلف سیر میکند. جامعه پدرسالار و فرهنگ مردسرور تنها یک دلیل از دلیلهای وجود این پدیده است، در حالی که کودکهمسری میتواند ریشه در قدرت سیاسی، شرایط اقتصادی و هنجارهای فرهنگی داشته باشد. بهطور کلی شرایط علی کودکهمسری را میتوان ناشی از فقر اقتصادی، فقر فرهنگی-آموزشی، شرایط نابهسامان خانوادهگی، تبعیض جنسیتی و نگاه فرومایه به زنان در کنار شرایط مداخلهگری چون فقر زنانه دانست. در این نوشته، به دلایل و شرایط به وجود آورنده کودکهمسری، نگاه مسلط به این پدیده، تبعات آسیبشناختی ناشی از آن و تسهیل شرایط کودکهمسری با سلطه مجدد طالبان پرداخته شده است.
الف) عوامل فرهنگی
فرهنگ سازنده ارزشها و باورهای مردم است. در واقع آبشخور اصلی که مردم برای انجام و توجیه هر امری به آن چنگ میزنند، فرهنگ است. در افغانستان اما به دلیل سنگینی کفه زنستیزانه آن، فرهنگ خود سبب تولید رنج و خشونت برای زنان شده است. با آنکه وجود هنجارهای نادرستی مانند کودکهمسری در هر فرهنگی ممکن است و در گذشته در اکثر جوامع وجود داشته، اما در افغانستان به دلیل بیسوادی و ناآگاهی و گیر ماندن پای فرهنگ در لای ناآگاهی، این امر هنوز به همان شدت و حدت سابق در جامعه وجود دارد.
از علتهای اصلی این پدیده که چنین ریشهدار در فرهنگ ما وجود دارد، عرف، عادتوارهها و رسومی است که میان مردم بهطور گسترده مروج است. دختر از آوان کودکی به دید فرزندی که «مال مردم است» دیده میشود. از همان آغاز بدون اینکه شمهای از زندهگی بداند، در بازیهای کودکانه و یا آموزشهایی که میبیند، به سوی نقش همسری و مادری پرتاب میشود. از سویی هم، قلمداد شدن زن بهعنوان ناموس سبب میشود که خانوادها برای حفظ شرف و ناموس خویش تن به ازدواج کودکان دختر خود دهند.
بحث دیگر، وجود کلیشهها و باورهای فرهنگی راجع به زنان است. نگاه شئواره به زن در جامعه سبب این شده است که زن بهعنوان موجودی که مفسد یا فسادپذیرتر است، در نظر آید و در نتیجه باید مورد حفاظت قرار گیرد. همچنان، در نظر داشتن باکرهگی بهعنوان یک امر مقدس و ارزش والا در هنگام ازدواج، کنترل رفتار جنسی دختران را به دنبال داشته و سبب این میشود که خانوادهها دخترانشان را زودتر به شوهر دهند. نگرانی بیشتر خانوادهها این است که چگونه دخترشان را تا لحظه موعود ازدواج حفظ کنند و به دست شوهر بسپارند و با این عمل گویا مسوولیت و دین خود را انجام داده و نفس راحت میکشند.
کنترل رفتار جنسی دختران، نگاه ناموسی به آنها و نگرانی خانواده سبب میشود که برای به ازدواج درآوردن دخترانشان عجله داشته باشند و این امر سبب میشود که دختر قربانی ازدواج اجباری شود که پدر/مرد خانه برایش تدارک دیده است. ازدواج اجباری به ازدواجی گفته میشود که در آن دختر و پسر و یا یکی از آنها به آن رضایت نداشته باشد و به اکراه و اجبار تن به ازدواج دهد. این رسم نادرست از جمله سنتهای فرهنگی جامعه ما بوده که میان مردم رواج دارد. عرف و هنجارهای ناپسند، نگاه شئواره به زن، فضای ناامن و جنگ، فقر، ازدواج بدل، بد دادن دختران، ناآگاهی و بیسوادی از مواردی است که سبب تداوم ازدواج اجباری در جامعه شده و مردم را به آن راه سوق میدهد.
کودکهمسری را میتوان ذیل ازدواج اجباری عنوان کرد. هر کودکی که به عقد ازدواج درآورده میشود، در واقع قربانی ازدواج اجباری شده است. در کودکهمسری نه از کودک درباره رضایتش از ازدواج پرسیده میشود و نه اساسا این کار درست است؛ چون کودک هنوز به سنی نرسیده است که قادر به تصمیمگیری درباره ازدواج خود باشد. او تا هنوز نه سواد رابطه دارد و نه چیزی از زناشویی میداند. در اینصورت حتا اگر کسی ادعا کند که کودک به رضایت خویش ازدواج کرده است، باز هم پذیرفتنی نیست. انواع و اقسام گوناگون ازدواج اجباری که میان مردم مروج است، از جمله بد دادن، ازدواج بهنام و ازدواج بدل، علاوه بر اینکه این رسوم در نفس خود ناپسند و نادرستند، در بیشتر موارد دختری که به ازدواج درآورده میشود، کودکی بیش نیست.
ازدواج «بهنام» یکی از نمونههای بارز کودکهمسری در کشور ماست. این نوع پیوند در دوران کودکی دختر صورت میگیرد. دختر در بطن مادر و یا هنگامی که تازه تولد شده است، در همان زمان پدر دختر او را به نام مردی میکند. دختر هیچنوع حق اعتراضی ندارد. تصمیم از قبل درباره زندهگیاش گرفته شده است و مجبور به پذیرفتن آن است. هنگامی که بزرگتر شد و قد کشید، بهگونه رسمی به عقد همان مردی درآورده میشود که در زمان کودکیاش به نام او شده بود.
در پیوندی که در آن دختر به «بد» داده میشود، دختر خونبهای جرمی است که مرد خانه مرتکب آن شده است. این ازدواج بدون پرسان از دختر و به رغم مخالفت او صورت میگیرد. به ازدواج درآوردن دختران بهعنوان خونبها، چنان عمل حتمی است که خانوادهای که دختر جوان نداشته باشد، در آن صورت دختر کودک و یا حتا نوزاد دخترش را که در گهواره است، به بد میدهد. در ازدواج بدل که نوعی معامله میان دو خانواده است، خانوادهها برای صرفهجویی در مصارف عروسی و پرداخت طویانه و شیربها در بدل مصارف ازدواج پسرشان، دخترشان را به عقد مردی از خانواده خسر پسرشان درمیآورند. این ازدواج در زمان شدت فقر، گسترش مییابد (طوری که امروزه شاهد آن هستیم). همچنان در مواردی دیده میشود که وقتی مرد خانواده در قمار میبازد، در آن صورت هم خواهر و یا دخترش را بیتوجه به سن او، به مردی که به او باخته، پیشکش میکند.
ب) نقش عوامل اقتصادی در کودکهمسری
دختران برای بخشی از جامعه از دمدستترین وسایل گریز از فقر پنداشته میشوند. ازدواج کودکان دختر و فروش آنها چه در هنگام تولد و چه در سنین جوانی و نوجوانی، دلایل اقتصادی دارد. در بسیاری مناطق ازدواج کودکان نوعی معامله اقتصادی است که طی آن خانوادههای امرار معاش میکنند. خانوادهها برای رهایی از فقر، کودک دخترشان را در بدل مبلغی پول به ازدواج مردی درمیآورند. این امر در همه مناطق افغانستان در سطوح متفاوت وجود دارد، تا جایی که میان مردم جاافتاده است. در دو سال گذشته، محرومیت زنان از همه حقوقشان و بیکاری گسترده میان مردم، سبب قربانی شدن کودکان دختر شده است. یک نمونه بارز فروش دختر پس از تسلط امارت اسلامی، بهشته در ولایت/استان فاریاب بود. گزارشهای زیادی در رابطه به کودکهمسری وجود دارد که انگیزه اصلی آنها فقر اقتصادی عنوان شده است.
افزون بر این، یکی از دلایل دیگری که میخ کودکهمسری به ریشه جامعه کوبیده شده است، جاگیر شدن زن در بستر قدرت و تعریف او در بودن به خدمت مرد است. از گذشتههای دور تا اکنون خانوادهها در کنار انزجار و ناخوشحالیای که از داشتن دختر زیاد دارند، به دختران بهمثابه کوزههای گنج میبینند. بهگونهای که پدر یا مردی که رییس خانواده است، با به شوهر دادن دختر، ثروت و منزلت کسب میکند. با دقت در گفتار روزمره مردم نیز میتوان به این امر پی برد که چهقدر نگاه مردم به فرزندان دختر (خودشان یا از دیگران) بهمثابه کوزههای گنج است. با نگاهی به تاریخ گذشته از حاکمان دیروز گرفته تا سلطهگران امروز میبینیم که دختران دستمایه امور سیاسی و نیرنگهای مردان خانواده شدهاند. آنها از دختران برای حفظ یا ازدیاد ثروت و قدرتمند ساختن خود استفاده میکردند. امروزه نیز ازدواج دختران زمینهساز پیدایش قدرت و ازدیاد ثروت است. همین امر سبب میشود که خانوادهها ذوقزده از باده ثروت و منزلت دختران خردسالشان را دودستی به دام ازدواج بیندازند.
به دلیل اینکه زنان در جامعه مردسالار و ضد زن مثل افغانستان که در سلسلهمراتب اجتماعی، پایینتر از مردان قرار دارند، آسیبپذیرترند، در حالت بحرانی، بنا بر دلایلی چون نگاه ناموسی به زن و نیفتادن دخترانشان به دام جنگجویان چرکین و خشمگین، خانوادهها برای محافظت از دخترانشان آنها را به شوهر میدهند. ازدواج زودرس دختران در این هنگام بهعنوان راهکاری برای حفاظت آنها از خشونت جنسی و یا افتادن آنها به دام ازدواج با مردی که به دلخواه خانواده نیست، در نظر گرفته میشود.
سیاستهای حکومت سرپرست بهطور مستقیم یا غیرمستقیم سبب گسترش کودکهمسری در جامعه شده است. در همین اواخر، صندوق کودکان سازمان ملل (یونیسف) بسته شدن دروازه مکاتب/مدارس به روی دختران را از عوامل تشدید کودکهمسری در افغانستان خوانده است. امارت اسلامی چنانچه خود آشکارا اقرار میکنند، زنان را منبع و مایه شرارت و شهوت میدانند، طوری که در نظر آنها صدای بوت دختران سبب افروختن آتش فساد در جامعه میشود و باید در صدد کنترل جنسی دختران برآمد. از اقدامات عملی آنها برای اجرای این امر، اجباری کردن حجاب و بستن درب آموزشگاهها به روی دختران و دور ساختن آنان از فضای عمومی است. بدون شک راندن دختران به چهاردیواری خانه و محرومیت آنان از آموزش، سبب شده است که خانوادهها بیتوجه به سن و خواست دخترانشان آنها را به شوهر دهند.
چنانچه پیشتر (در بخش اول) مفصل به نقش فقر اقتصادی در ازدیاد کودکهمسری پرداخته شد، فقر یکی از انگیزههای اصلی ازدواج دختران زیر سن به شمار میرود که با تسلط امارت اسلامی فقر در جامعه همهگیر شده است. حکومت سرپرست نهتنها دریچهای برای بهسازی شرایط اقتصادی مردم نگشوده، که دست به فقیرسازی جامعه نیز زدهاند. شرایط بیکاری و دستتنگی مردم تبعات گوناگونی در جامعه برجا گذاشته است که از آن جمله شدت یافتن ازدواج دختران زیر سن است.
همچنان، امارت اسلامی با به دست گرفتن قدرت سیاسی، قانون اساسی دوران جمهوریت را لغو کردهاند. با لغو آن، جامعه در طی این دو سال در خلای قانون به سر برده و هر فرمانی که از سوی رهبر امارت اسلامی یا مسوولان امر به معروف و نهی از منکر طالبان صادر میشود، بالای مردم اجرا میگردد. در خصوص زنان، نهتنها دستوری برای حمایت و حفاظت از آنان صادر نشده، که تا به زبان طالبان حرفی از «زن» آمده، در ادامهاش ممنوعیت علیه او وضع شده است. عملکردهای حکومت سرپرست سبب شده تا تبعیض علیه زنان شکل قانونی به خود بگیرد و زنستیزی در جامعه به روال عادی و عمل روزمره مبدل گردد.
نبود نظام حقوقی حمایتگر از زنان سبب شده است که آنان در زنجیرهای از خشونتها خفه شوند. از سویی، این شرایط سبب باز نگه داشتن دست مردان در خشونت علیه زنان و سرکوب هرچه بیشتر آنان شده است. از آنجایی که جامعه افغانستان خشونتپرور است و رژیم مسلط هم خشونتگستر، زنان در میان این دو فضا مچاله شده و گریزراهی برای خود نمیبینند؛ زنانی که در معرض خشونتهای خانوادهگی قرار دارند و نیازمند سازمان حمایتیاند.
در نظام پیشین، جمهوی اسلامی افغانستان، علاوه بر نهادهای حمایتکننده و قانون منع خشونت علیه زنان، خانههای امن برای پناه دادن به زنان خشونتدیده و در معرض خشونت وجود داشت، اما طالبان آن خانهها را از میان برداشتهاند. بر این اساس، امروزه اگر دختری بخواهد تن به ازدواج اجباری و زیر سن ندهد و در برابر خواست خانوادهاش مقاومت کند، پشتش خالی است و حمایتگر و پناهگاهی در بیرون ندارد. امروزه، در صورت فرار دختری از منزل که بسیار محتمل است به دست طالبان بیفتد، طالبان او را مورد مجازات سنگسار قرار داده و یا به تن او دره میزنند.
بهطور خلاصه میتوان گفت که امارت اسلامی با عمل کردهای خود جامعه را به قهقرا برده و زنان و کودکان را در معرض آسیب و حتا نابودی قرار دادهاند. در کنار این، خلای قانون، عدم نظام حقوقی حمایتگر از زنان، ممنوعیت آموزش و کار زنان، سلب آزادیهای زنان و فقر و بیکاری گسترده، همه دست به دست هم داده و شرایط را برای قربانی شدن دختران زیر سن ساده ساخته است.
د) تبعات ازدواج زیر سن
ازدواج کودکان دختر آنها را در معرض آسیبهای آشکار و پنهانی قرار میدهد. کودکهمسری سبب بازتولید این چرخه شده و نهتنها زندهگی زنان، بلکه تمام جامعه را متاثر میسازد. هرچه جامعه به سیاهچاله این پدیده شوم فرو رود، به همان اندازه خشونت با تمام انواع آن در زندهگی خانوادهگی و روابط خویشاوندی خانوادهها بروز مییابد. اگر روشنتر گفته شود، ازدواج دختران در کودکی امکان زندهگی را از آنان میگیرد و آنها را وارد گور اجباری میسازد. تبعات ناشی از کودکهمسری کم نیست، از جمله میتوان از بازماندهگی از تحصیل، فرار دختران از خانه، زنانه شدن فقر، کودکمادری، کودکبیوهگی، خشونت روانی و جسمانی و افسردهگی مفرط و انزوای اجتماعی یاد کرد.
در بیشتر خانوادهها در افغانستان دختران حق انتخاب همسر را ندارند. آنچه مهم است، رضایت مردان خانواده است. در همدستی با مردان، مادر نقش رضایتگیرنده را در این جریان بازی میکند. اگر اصرار و همدستی بیچونوچرای مادران نباشد، امکان این میرود که مقاومت دختر در برابر ازدواج جواب دهد؛ ولی مادرانی که یک عمر در چارچوب مردسالارانه جامعه زندهگی کردهاند و هر چه عرف و سنت است در وجود آنها نهادینه شده و به آنها ارزش قایلاند، به دخترانشان نیز اصل فرمانبرداری از تصمیم مردان را یاد داده و دیکته میکنند. هنگامی که دختر، مادر خود را مانعی پیشرویش میبیند و هیچ حمایتگری نمییابد، اگر جسارت و توانش را داشته باشد، مقاومت خود را در برابر خواسته مردان خانه با فرار از منزل نشان میدهد. فرار از منزل، یکی از راههای گریز از ازدواج است که در جامعهای مثل افغانستان سرانجام نیک در پی ندارد؛ چون با گیر آمدن دختر و بازگرداندن او به خانه، به دلیل «آبروریزی و زیرپا کردن ناموس»، خاموشانه به قتل میرسد و یا در خوشبینانهترین حالت به ازدواج مرد دیگری درمیآید. از سویی هم، در کنار اینکه جامعه از دختری که فرار کرده حمایت نمیکند، زیر سلطه طالبان، دستگاه حقوقی نیز از او حمایت نمیکند. در نتیجه، دختری که پا به فرار بگذارد، بیسرپناه و قربانی میشود.
کودکی دورهای است که در آن فرد مشغول یادگیری مهارتهای زندهگی است. این دوره فرصتی است برای زندهگی برای خود، ظرفیتسازی و تجربهاندوزی. ازدواج کودکان در این دوران، سبب عقبماندن آنها شده و فرصت خودسازی و خودشکوفایی را از آنان میگیرد. بهگونه مثال، دختری که شوق آموختن و شور یادگیری دارد و به مکتب میرود، با پا گذاشتن به ازدواج از تحصیل و آموزش باز میماند. یکی از دلایل آن ممانعت مرد/همسر او از رفتن به مکتب است. دلیل دیگر آن، سنگینی بار زندهگی زناشویی بر شانه دختر میتواند باشد. از دلایل دیگر میتوان از وجود خانوادههای پرنفوس و مشغولیت بیش از حد دختر در کار خانه یاد کرد.
دختری که در کودکی به شوهر داده میشود، فاقد آگاهی لازم از زندهگی بوده و سواد رابطه را ندارد. زندهگی زناشویی مستلزم آگاهی و بالا بودن ظرفیت تحمل زندهگی مشترک و باهمی است؛ چیزی که در کودکهمسری غایب است و دیده نمیشود. این ازدواج که خود به تنهایی خشونت محسوب میشود، با پیاده شدن در زندهگی دختران تیغ خشونت لبهاش را تیزتر میکند. اجباری بودن ازدواج و ناآگاهی کودک دختر از زندهگی و ستم احتمالی خانواده شوهر، سبب فشار روحی و روانی، خشم، افسردهگی و استرس شده و او را با عواقبی چون بیماریهای روانی مقابل میسازد. این امر منجر به گوشهگیر شدن دختر از زندهگی جمعی و ایجاد حس تنفر و انزجار نسبت به مرد/شوهر میشود. در ادامه این ازدواج یا با همان خشونت ادامه مییابد و یا با طلاق به سرانجام میرسد.
هرچند ترک تحصیل و ظرفیتسازی برای خود، آسیبهای ناشی از جدا شدن کودک از همسالان، از دست دادن دوره نوجوانی و جوانی، فشار کار خانهگی، رابطه جنسی زودتر از موعود و فشار روحی برخی از آسیبهای کودکهمسری است، اما یکی از پیامدهای جبرانناپذیر آن بارداری اجباری است که منجر به زایمان در سنین کودکی میشود. از اینجا کودکهمسری به بحران کودکمادری تبدیل میشود. بدین لحاظ، گفته میتوانیم که به همان اندازه که در کشور ما کودکهمسری افزایش یابد، تعداد مادران کودک یا مادرانی که به اجبار مادر شدهاند، نیز افزایش مییابد.
همچنان در صورتی که همسر دختر به دلایل متفاوت که از آن جمله جنگ و نیز کهولت سن مردان (بیشتر دختران کودک قربانی ازدواج با مردان پیر و مسناند) وفات کند، کودک دختر با عالمی از مشکلات تنها میماند. اگر فرزند داشته باشد، با فرزندانش مجبور است با چالشهای فراراه زندهگیاش دستوپنجه نرم کند. دختر چون در کودکی ازدواج کرده، مهارتی بلد نیست و از پس مشکلات خویش برآمده نمیتواند. این امر سبب به میان آوردن فقر زنانه و یا ازدواج مجدد کودک دختر با نزدیکان شوهر متوفایش میشود و در نتیجه منجر به آسیبهای فراوان میگردد.
زنانه شدن فقر یا گسترش فقر در میان زنان، بحثی چندسویه است. یکی از عواملی که بهطور مستقیم بر فقیر شدن زنان تاثیر میگذارد، پدیده کودکهمسری است. کودکهمسری منجر به کودکمادری شده و در صورت طلاق، مرگ و یا اعتیاد همسر، زن به تنهایی مجبور به سرپرستی از خانواده میشود. نبود زمینه کار، نبود حمایت اجتماعی، ممنوعیتهای حقوقی، نبود آزادیهای مدنی و نداشتن مهارت سبب میشود که زن در چرخه فقر بیفتد. فقر به هر صورتی که باشد، برای جامعه شرایط را ناگوار میسازد؛ اما فقر زنانه تبعات منفی بیشتر و پیامدهای بدون جبران دارد که از آن جمله میتوان تکدیگری و کار جنسی را یاد کرد.
در حال حاضر، پدیده کودکهمسری زیر سلطه طالبان در نبود قانون و دستگاه حقوقی که از زنان حمایت کند، با فقیرسازی جامعه، کوتاه کردن دست زنان از آموزش و کار و نبود پناهگاه امن برای زنان در معرض خشونت بیشتر از پیش شده است. در چنین وضعیتی که زنان حتا از حقوق اولیهشان محروماند، سخن گفتن از راهکار برای بهبود وضع زنان چندان به مذاق جامعه خوش نمیخورد و دو ار از امکان به نظر میرسد، اما با آن هم میتوان در سطح پایین، در کف جامعه، کارهایی در جهت بهبود شرایط زندهگی زنان صورت داد. در این امر، رسانههای آزاد میتوانند برای کاهش این پدیده اطلاعرسانی کنند و نیز سازمانهای خصوصی و نهادهای غیردولتی میتوانند در راستای آگاهیرسانی به مردم در این زمینه مفید و موثر واقع شوند.